MIME-Version: 1.0 Content-Type: multipart/related; boundary="----=_NextPart_01CD91D4.1BC741B0" ا?ن نوشتار ?ک صفحه وب تک پرونده ا? است که بعنوان پرونده با?گان? وب شناخته م? شود. اگر ا?ن پ?ام را م? ب?ن?د، کاوشگر ?ا و?راستار شما پرونده ها? با?گان? وب را پشت?بان? نم? نما?د. لطفا مرورگر? را نسخه بردار? نما??د که با?گان? وب را پشت?بان? م? کند، مانند Windows® Internet Explorer®‎. ------=_NextPart_01CD91D4.1BC741B0 Content-Location: file:///C:/298A9229/shobahaat-qurani.htm Content-Transfer-Encoding: quoted-printable Content-Type: text/html; charset="windows-1256"

= آنچه که در ذيل مي آيد، نامه اي است که يکي از دانشجويان علوم قرآنی در زمينه واقعيت دين و خدا و قيامت و پيغمبر نوشته و آنها را مورد ترديد قرار داده است و پاسخ مختصري است که اينجانب به آن داده ام.=

سلام دکتر

يه واقعيت در مورد اعتقادات ديني که شايدم در حدي نباشم به شما بگم رو ميخواستم بگم. <= o:p>

خيلي ها هم رسيدن. شايد خودتون هم رسيده باش= يد. بهش که شک دارم؛ چون اين وبلاگ عشق الهيتونو که آدم ميبينه، شک ميکنه. من هم د= انش آموخته دانشگاهم، هم حوزه. در زمينه هاي کلامي و فلسفي از بدايه گرفته تا ... مطالعه کردم؛ چون برام مهم بود و ميديدم يه چيزي اينجا جور نشدنيه، حل نميشه. = هيچي هيچوقت آدم سطحي نگري هم نيستم، ولي خدا وکيلي کلاتونو قاضي کنيد. ميبينيد، هم= مون سرکاريم؛ نه وجود خدا واقعيت داره، نه دنياي ديگه اي درکاره.

اين فلاسفه و کلاميون که همش بازي با الفاظ کردن. عمرا وجود خدا رو اثبات نکردن. همش دور خودشون چرخيدن و دور و تسلسل و ا= مثال اينا رو کشف کردن تا به بن بست نخورن.

از اون ورم قرآن و حديثه که هردوتاش احتمال = قوي تحريف داره. حالا تحريف هم نشده باشه، معلوم نيست حرف خود محمد باشه يا خدايي = که ميگه.

اين حرفاي عرفا که هم يه جور مرتازگريه که ف= قط تمرکز و اينجو چيزا ميخواد، نه دين و خدا و پيغمبر.

چيز شاقي هم نيست. زندگي عادي ترجيحش بيشتره= .

خلاصه دکتر سرتونو درد نيارم. به نظرم شما با اين سطح قوي تحليل و سطح فکر بالا عمرتو صرف اينجور مزخرفا و اين آدماي بي سواد نکنيد. من که به آرامش رسيدم، از وقتي به اين واقعيت رسيدم که به قول خدايان ي= ونان راز خدا اينه که هيچ رازي وجود نداره.

به نظر من ما آدما گروهي از حيوانات هستيم، = نه حيوان فلسفي. واقعا حيوان هستيم که يه سري آداب و اخلاقيات رو برا خودمون درست کرديم. البته خيلي هاش هم بد نيست براي زندگي بهتر. بعضي وقتا هم اين اخلاقيات= رو در قالب مرموزي (البته مرموز به تصور کسايي که نميشناسنش وگرنه گفتم که رازي در کار نيست) به نام دين به بقيه القاء کرديم.<= o:p>

دوست دارم نظرتونو بگيد؛ ولي ميدونم فضاي پر= از ترويز و دروغگويي ايران بهتون اجازه اعتماد نميده.

ببخشيد که ناشناس پيام دادم. من مثل شما شجاع نيستم و البته دلسوز هم نيستم به اندازه شما. همين که خودم رسيدم بهش برام کاف= يه و آروم شدم.

به نام خدا و با سلام

شما مطالب مختلفي فرموديد که تصور مي کنم، = مهم ترين آنها در فرازهاي ذيل خلاصه مي شود و من هم مختصري درباره آن توضيح مي دهم= :

= الف. دين را خودمان درست کرديم.

اولاً، من نيز با شما موافقم که دين حاصل تجربيات خود بشر است. برخي از دين ها حاصل تجربيات عادي بشر بدون ارتباط با نيرويي غيبي و قدسي است؛ اما برخي از دين ها حاصل تجربيات بشر به همراه ارتباط با نيرويي غيبي و قدسي است. به نوع اول دين ها «اديان غير ا= لهي» و به نوع دوم دين ها «اديان الهي» مي گوييم. اين که دين ها حتي دين هاي ا= لهي با هم فرق دارند، به جهت اين است که حاصل تجربيات خود بشر است و الا اگر صرفاً منشأ غيبي داشت، بايد همه اديان الهي يکي بودند. منتها، جوهر دين الهي حاصل تع= امل و ارتباط بشر با غيب است. در هر قومي ميان شخصي که پيغمبر ناميده مي شده و نيروي غيبي و قدسي ارتباط برقرار مي شده و او تجربيات حاصل از اين ارتب= اطش را در اختيار پيروانش مي نهاده است.

ثانياً، من هم مثل شما دين را رازآلود و غير معقول نمي دانم. دين بايد معقول باشد. اگر چيزي با عقل قابل درک نباشد، توجيهي ندارد که به آن تکيه شود و زندگي بر آن مبتني باشد. عقل هم دو نوع است: عقل نظ= ري و عقل عملي. «عقل نظري» مثل اين که هر معلولي علتي دارد يا هر نظمي ناظمي دارد. = «عقل عملي» مثل اين که عدالت خوب است و ظلم بد است. برخي از چيزها نيز ذوقي و سليقه= اي و قومي و تاريخي است، مثل اين که چه لباسي بپوشيم يا به چه زباني حرف بزنيم يا امور اجتماعي امان را چطور مديريت کنيم. به اين ها «امور عقلائي» مي گوييم و آ= نها تابع قرارداد و خرد جمعي است. اين ها تا جايي که خلاف عقل نباشد، اشکال ندارد و تفاوت آنها کاملاً معقول است. انبياء در عين حالي که تجربيات قدسي خود را در اختيار مردم نهادند، تجربيات و دستاوردهاي عقلي و عقلائي مردم را هم امضاء و ت= أييد کردند. بنابراين دين حاصل تجارب دروني و فطري و عقلي و عقلائي خود بشر است.

= ب. خدا واقعيت ندارد.

خدا بستگي دارد به اين که چه معنايي از آن = در ذهن داريد. آري، اگر يک چيز وهمي باشد که هيچ اثر و نشانه اي نداشته باشد، بايد بگوييم که هيچ واقعيتي ندارد.

ما واقعيت چيزها را به دو طريق کشف مي کنيم= : يا به طور مستقيم يعني با حس کشف مي کنيم؛ مثل اين که با چشم مي بينيم و با گوش مي شنويم و نظاير آنها. يا به طور غير مستقيم آن چيزها را کشف مي کنيم؛ يعني آثار= و نشانه هاي آنها را حس مي کنيم و از طريق آنها به کشف آن چيزها دست مي يابيم. م= ثل دوستي که در شهر ديگري زندگي مي کند و ما از نامه اي که براي ما مي فرستد يا ت= لفني که به ما مي زند، کشف مي کنيم که واقعيت دارد. ما نمي توانيم منکر بشويم که همه چيزها حسي و قابل درک با حس نيستند، مثل روح خودمان يا اشعه هاي ناديدني يا صد= اهاي ناشنيدني. ما تنها هفت رنگ را مي توانيم ببنيم و ماوراي بنفش و مادون قرمز را = نمي توانيم ببنيم. نيز ما طول موج هاي محدودي را مي توانيم بشنويم. طول موج هاي کو= تاه را نمي توانيم بشنويم و برخي از آنها را حيواناتي مثل اسب مي توانند بشنوند. ط= ول موج هاي بلندتر از حد معمول هم موجب مرگ ما مي شود و ما قادر به تحمل صداي آنها نيستيم. اما به هر حال، نمي توانيم، آنها را انکار کنيم و بگوييم که واقعيت ندارند. شناخت واقعيت اينها از طريق آثار و نشانه ها و يا نقل متواتر آنهاست. شناخت خدا هم همين طور است. شما نمي توانيد منکر شويد که اين جهان يک مجموعه د= قيق و منظم است و يک مجموعه دقيق و منظم هم از روي تصادف و تق و توق درست نمي شود؛ بلکه بايد از يک منبع عقل و شعور و نبوغ برخاسته باشد. شما نمي توانيد بگوييد = که يک تلويزيون همين طوري اجزايش به وجود آمده و پهلوي هم چيده و درست شده ا= ست. دقت و پيچيدگي و نظم موجودات جهان خيلي از تلويزيون بيش تر است؛ لذا نمي توان = گفت که جهان و موجودات آن بدون عامليت يک شعور و قدرت عظيمي پديد آمده و مديريت مي شود. منظور از خدا همين منبع شعور و قدرت عظيم است. پس خدا را مي توان با تکيه= بر موجودات جهان شناخت.

خدا قابل تجربه دروني هم هست. وقتي توجه مي= شود که ما بدون اين که بخواهيم به وجود آمديم و بدون اين که بخواهيم مريض مي شويم و بدون اين که بخواهيم مي ميريم. نه تپش قلبمان به اراده ماست و نه نفس کشيدنمان= و نه ديگر امور غير ارادي امان. با اين توجه به روشني در مي يابيم که مثل يک انگشتريم در دست يک نيروي غيبي قدرتمند و با شعور. هر طرف که او ما را بچرخاند= ، مي چرخيم و همه هستي و داشته هايمان از او و به دست اوست. وقتي به اين منبع قدرت = فکر مي کنيم و با آن ارتباط برقرار مي کنيم و اين ارتباط با درد دل با او و دلدادگ= ي به او و گريه به ياد او همراه مي شود، يک حس بسيار دوست داشتني و لذت و عشق دلپذي= ر و آرامش وصف نشدني به همراه روشن بيني و قدرت در وجود ما راه مي يابد. من به اين منبع قدرت و علم و لذت و آرامش، خدا مي گويم. فکر نمي کنم که شما هم چنين حس و درکي از چنين منبع علم و قدرت و لذت و آرامش نداشته باشي. آيا مي توان فهميد ک= ه ما همه هستي و داشته هايمان از کسي است و عاشق و علاقه مند به او نشويم؟ آيا شما = کسي را که به شما هديه اي بدهد، دوست نداريد؟ آيا به او دل نمي بنديد؟ آيا دلبسته و عاشق او نمي شويد؟ کداميک از داشته هايت مال خودت است؟ اگر مال خودت هست، چرا = ازت گرفته مي شود؟ چرا قدرت حفظ آنها را نداري؟ اگر مال خودت نيست، از کجا به دست آوردي؟ چه کسي آنها را به شما داده است؟ آيا معتقد نيستي که يک منبع قدرت و شع= ور آنها را به شما داده است؟ ما به اين منبع قدرت و شعور خدا مي گوييم. 

= ج. آخرت واقعيت ندارد.

اگر ما قبول کرديم که جهان يک مجموعه منظم = است و يک شعور قدرتمندي بر آن حاکم است و آن را مديريت مي کند، ناگزير بايد پذيريم= که کار عبث و بي فايده انجام ندهد. اين که کسي يک چيز بسيار دقيق و پيچيده اي را = درست کند و بعد بدون هيچ دليلي خراب کند و از بين ببرد، مورد سرزنش است و به او اعت= راض مي شود که چرا اين چيز مهم را خراب کردي و از بين بردي؟

قصه ما هم همين طور است. اگر زندگي ما محدو= د به اين دنيا باشد و بعد از آن نابود شويم، در حالي که ما موجودات مهم و دقيق و پي= چيده اي هستيم، معقول نيست که نابود شويم. اين همه تلاش ما براي علم آموزي و تجربه آموزي و خدمت به ديگران و نيز اين همه ظلم هايي که مجال مجازات نمي يابد، بي م= عنا و عبث و نادرست و ظالمانه خواهد بود. اين ها با شعورمندي جهان سازگار نيست. آيا خود شما مي آييد، خانه اي بسازيد و بي جهت خرابش کنيد؟ آيا به شما نخواهند گفت= ، اي بي عقل! چرا خانه اي را که ساخته اي بي جهت خراب مي کني؟

= د. قرآن و حديث تحريف شده و معلوم نيست که از خدا و پيغ= مبر باشد.

قرآن و حديث واقعيت هاي تاريخي اند و قابل مشاهده مستقيم نيستند که با چشم خود ببينيم، آيا تحريف شده و بدانيم که آ= يا از خدا و پيغمبر هست يا نه. قاعده در شناخت واقعيت هاي تاريخي اين است که از ط= ريق نقل ديگران به واقعيت داشتن آنها پي ببريم. ما نمي توانيم، بگوييم، هيچ چيزي در گذشته نبوده و هرچه در گذشته بوده، قابل شناخت نيست. ما در همين زمان خودمان ا= گر چيزهايي را نديده باشيم، آيا منکر وجود آنها مي شويم؟ يا اگر افراد زيادي گفتن= د که ما آنها را ديده ايم و هيچ قرينه اي هم بر دروغ گويي آنها نباشد، اطمينان پيدا= مي کنيم که آنها واقعيت دارند. قرآن و حديث و از جانب خدا و پيغمبر بودن آنها هم = به همين شکل است و از طريق نقل ديگران به واقعيت داشتن آنها پي مي بريم. به = طرق متواتر نقل کرده اند که قرآني که پيغمبر براي مردم مي خواند، متفاوت از مضامين= و سبک گفتاري بود که خودش داشت. هم خودش مي گفت که قرآن به من آموخته مي شود و هم اطرافيانش درک مي کردند که به او آموخته مي شود، بدون اين که افراد بشر به او آموخته باشند. قرآن را هزاران نفر نسل اندر نسل براي ما نقل کردند و قرآن موجو= د با قرآني که بيش از هزار سال قبل بوده، هيچ تفاوتي ندارد؛ لذا دليلي ندارد که بگو= ييم، قرآن از سوي يک منبع بيرون از وجود پيامبر اسلام(ص) نبوده و يا قرآن تا آمده به دست ما برسد، تحريف شده است. البته در پاره اي از احاديث تحريفات و جعلياتي صو= رت گرفته است؛ اما چنين نيست که آنها قابل شناسايي نباشند. هم در اسناد آنها و هم= در متون آنها قرائن و نشانه هايي هست که کدام حديث جعلي است و کدام جعلي نيست.

= هـ. زندگي بدون دين ترجيح دارد.

چنان که عرض کردم، دين عبارت است از همان ت= جارب بشري است که چارچوب عقلي و عقلائي دارد و بنابراين هيچ کسي نمي تواند بدون دين باشد. باور به امور غيبي مثل خدا و آخرت نيز اساس عقلي دارد.

به علاوه، زندگي ديني امتيازاتي دارد که نمي توان منکر آن شد:

اولاً، باور به اين که يک شعور قدرتمندي نا= ظر بر اعمال ماست، موجب مي شود که هر عملي از ما سر نزد و مرتکب ظلم و خيانت و در= وغ و ديگر رذايل اخلاقي نشويم؛ بلکه عدالت بورزيم و راست بگوييم و نيکوکا= ري کنيم و ديگر فضائل اخلاقي را انجام دهيم.

نيز ارتباط و هم سخني با آن شعور قدرتمند، = مايه بصيرت و آرامش و لذت و قدرت ما در زندگي است.

ثانياً، باور به اين که زندگي ما به حيات د= نيوي محدود نيست و اعمال ما بي حساب و کتاب نمي ماند و ما پس از اين جهان به جهان د= يگري که برتر است، در مي آييم، موجب مي شود، به فضائل روي بياوريم و از رذايل اجتنا= ب کنيم.

= و. من وقتي فهميدم که هيچ رازي مثل خدا و آخرت نيست، به آرامش رسيدم.

شما براي من توضيح نداديد که عليرغم اين که= همه چيز اين عالم را تصادفي و تق و توقي مي دانيد و مرگ را نابودي احساس مي کنيد و= هيچ پيش بيني نمي کنيد که حالا بميريد يا يک لحظه ديگر، چطوري آرامش داريد؟ <= /o:p>

= آنچه اينک ملاحظه مي کنيد، دومين نامه اي است که يکي از دانشجويان درباره دين و خدا و قيامت نوشته و آنها را مورد ترديد قرار داده است= و نيز پاسخي که اينجانب براي آن فراهم کرده ام.

 نوشته ايد:

مشکلي وجود نداره نداره دکتر، اگه داشت راض= ي به فهم اين مسائل نميشدم.

ضمنا چند مسئله:

دکتر دلايل شما همان دلايل عرفا و فلاسفه ا= ست که فقط يک انسان دين مدار، آن هم به صرف اخت شدن به عقايدش ميتواند قبول کند؛ = نه کسي که از فضاي خارج از دين به دين مي نگرد.

من عرض مي کنم:

ما بايد بحثمان را از جايي شروع کنيم که = مورد توافق هر دويمان است. بعد بر اساس توافقات پيش برويم، ببينيم به کجا مي رسيم. مبناي بحث يا بايد بديهيات باشد؛ يعني چيزهايي که بسيار روشن است و در درستي آن هيچ کس ترديد ندارد و يا بايد مقبولات طرف يعني شما باشد. من دوست داشتم راجع = به ديدگاه هاي شما اطلاعات بيش تري کسب مي کردم تا مقبولات شما را مي شناختم و بر اساس آنها پيش مي رفتم. اما به هر حال، حالا که بحث را شروع کرديم، من آمدم و = بر اساس يک دسته امور بديهي که هيچ کس در صحت آنها ترديد ندارد، بحث را شروع کرد. گفتم، ما حداقل چهار ابزار شناخت دين و خدا و قيامت داريم:

يکي عقل نظري است. عقل آدمي حکم مي = کند، چيزهايي صحيح است و چيزهايي باطل. براي مثال، عقل حکم مي کند، هر معلولي علتي = دارد يا هر نظمي ناظمي دارد يا يک شخص عاقل و باشعور کار عبث و بي فايده انجام نمي = دهد. چنين گزاره هايي چنين نيست که فقط از شخص دين مدار يا فيلسوف صادر بشود. همه ا= فراد با همه مذاهب و عقايد بر صحت چنين گزاره هايي حکم مي کنند. اينها گزاره هاي دي= ني و ايدئولوژيک نيست که فقط باورمندان به دين و اسلام و خدا و قيامت به آنها قائل باشند. شخص شما، آيا اگر دلت درد بگيرد، مي گويي که هيچ علتي ندارد و همين طور= بي علت و سبب دلت درد گرفته است؟ اگر قانون عليت يک قانون واقعي و عيني نبود، چگو= نه ما قادر به زندگي و پيشرفت دانش و پيش بيني حوادث و رويدادها بوديم؟ يک پزشک ب= ه چه جهت يک داروي خاصي را براي رفع دل درد شما تجويز مي کند؟ آيا به اين جهت نيست = که هر معلولي علتي دارد و از هر علت يک معلول خاصي سر مي زند؟

دوم، عقل عملي است. عقل هر کسي – اعم از = اين که مسلمان باشد يا بودائي و يا حتي بي دين – قائل است که عدالت خوب است و ظلم = بد است يا يک شخص عاقل و باشعور قبيح است که کاري عبث و بي فايده انجام دهد. پس استدلال من به عقل عملي نيز به اين جهت نبوده است که من دين مدارم و به جهت باورهاي ديني و ايدئولوژيک چنين اظهاراتي مي کنم.

به طور کلي بايد دانست که فرق يک گزاره د= يني و ايدئولوژيک با يک گزاره علمي اين است که گزاره ديني فقط در ميان باورمندان ب= ه يک دين ديده مي شود و مورد قبول است؛ اما کساني که به آن دين باور ندارند، به گزا= ره هاي آن هم باور ندارند. اگر يک گزاره اي را هم دين داران و هم بي دينان قبول داشتند، دلالت بر اين دارد که آن گزاره علمي و عقلي است و نپذيرفتن آن نوعي لج= اجت و سرکشي در برابر واقعيت و حقيقت است.

سوم، خرد جمعي يا سيره و قراردادهاي عقلاء يعني افراد بشر است. ميان قراردادها و سيره هاي رفتاري افراد مشترکاتي هست و در عين حال تفاوت هايي هم هست. مثل لباس پوشيدن ها و زبان ها و قوانين و نهادهاي = ديني و اجتماعي که در جوامع بشري است. تفاوت هاي ميان اين امور، هرگز به معناي حق ب= ودن يکي و باطل بودن ديگري نيست. اين قراردادها و توافقات اجتماعي تا جايي که با ع= قل عملي منافات نداشته باشد، عليرغم اختلافاتشان حق اند؛ اما اگر موجب ظلم يا خيا= نت و فساد و مانند آنها باشند، ناحق و باطل اند و بايد تغيير بيابند.

چهارم، ادراکات بديهي خودمان است. ما با = هر مذهبي باشيم يا هيچ مذهبي هم که نداشته باشيم، حقايقي را به روشني درک مي کنيم. براي مثال به روشني مي فهميم که چه زماني خوشحاليم و آرامش داريم و لذت مي بري= م و چه زماني اندوهگين و نگران هستيم و رنج مي کشيم. نيز به وضوح مي يابيم که کشف واقعيت برخي از چيزها با حواس پنجگانه ماست؛ مثل روشنايي آفتاب و رفع تشنگي کر= دن آب و مانند آنها؛ اما کشف واقعيت برخي از چيزها به طور مستقيم و از طريق ديدن و شنيدن واقعيت خود آنها نيست؛ بلکه از طريق ديدن و شنيدن آثار و نشانه هاي آنها= ست؛ مثل اين که در گذشته، کسي به نام شاه عباس يا ملاصدار زندگي مي کرده يا روح در= بدن کسي نيست و مرده است و يا کسي ما را دوست دارد يا با ما دشمن است. همه اين ها = با مشاهده مستقيم خود اين اشخاص و حقايق ممکن نيست؛ بلکه با مشاهده آثار و نشانه = ها و نقل هاي معتبر است که به واقعيت آنها پي مي بريم.

آموزه هاي ديني اگر با اين چهار ابز= ار قابل شناسايي باشد، مقبول همه است و جبنه علمي دارد.  

نوشته ايد:

اينکه وجود خدا را به به ديدن امثال اشعه ماواراء بنفش توصيف کرديد، قابل نقض است؛ چون گاز و امثال اشعه ماوراءبنفش با پيشرفت علوم تجربي قابل حس و تجربه اند.

در پاسخ مي گويم:

سخن من اين بود که حواس ما در حال عادي ق= ادر به ديدن اشعه ماوراء بنفش نيست و اگر ما تا قبل از پيش رفت تکنولوژي ادعا مي کرديم، چون ما فقط هفت رنگ مي بينيم، پس تنها همين هفت رنگ هست، ادعاي ما باطل بود. ما بسياري از حقايق جهان را با حواس خود به طور مستقيم درک نمي کنيم و اين موجب نمي شود که وجود آنها را انکار کنيم. <= o:p>

اگر بفرماييد که ما چون خدا را نمي تواني= م، ببنيم يا وجود او را نمي توانيم در خود حس کنيم، پس نيست، مثل اين است که يک ک= ودک نابالغ بگويد، چون من لذت جنسي را درک نمي کنم، پس نيست. ما بايد به او بگوييم، درست است که تو لذت جنسي را درک نمي کني؛ اما از مشاهده آثار آن در بزرگ تر ها قبول کن که لذت جنسي هست؛ اما تو هنوز بالغ نشده اي که آن را در خود حس کني. ا= حساس وجود خدا نيز در ما همين گونه است. به فرض که من نمي توانم وجود خدا را در خود= حس کنم، اما دليل نمي شود که احساس وجود خدا را در ديگران وهم و خيال تلقي کنم. ما بايد از آثار احساس وجود خدا در ديگران قبول کنيم که چنين احساسي واقعي است و = نه خيالي. وقتي ما مي بينيم که کساني با ارتباط با خدا به آرامش زايد الوصفي مي ر= سند و چنان اخلاقي و دلپذير و دوست داشتني مي شوند که به تعبير برخي صلح کل مي شون= د و حتي دشمنان خود را هم دوست دارند و براي آنان هم دل مي سوزانند، ما بايد بگويي= م که چنين احساسي واقعي و پرثمر و بسيار مثبت است. ما وقتي ديگران را مي بينيم که مستجاب الدعوه هستند و با درخواست از خدا بيماراني را شفا مي دهند و شفاي بيما= ران را به چشم خود مي بينيم، بايد قبول کنيم که خدا واقعيت دارد و اينها هم از آثار اوست. ما وقتي مي بينيم که ساختن يک چيز پيچيده نياز به علم و شعور پيچيده دار= د و بعد تمام موجودات اين جهان را پيچيده مي بينيم، بايد قبول کنيم که پيدايش آن ا= ز يک علم و شعور پيچيده اي سرچشمه گرفته است. &= nbsp;

نوشته ايد:

اينکه يکي از دلايل وجود خدا را احساس هاي = لطيف و حس هاي دروني معنا کرديد، هم قابل نقض است. اين تغييرات حسي قابل قبول هستند؛ اما اينکه لزوما دليلش خدا باشد قابل قبول نيست. يا به خاطر سختيست يا خستگي از آدمها و مشکلات دنيا اين عاقلانه تر است. ما آدمها برخي مواقع از روي شرم و يا= عدم ميل دوست نداريم درد دلهايمان را به انسان ها بگوييم. به همين دليل کسي را به = اسم خدا ساخته ايم که نه ما را ميبيند، نه در مقابل شکوه هايمان دم بر مياورد. که ابتدائا اين دردل کردن ميتواند آرامش بخش باشد؛ ولي در صورت تکرار هم باعث افس= ردگي ميشود، هم تنبلي مياورد. دعا کردن هم يه مسئله اي شبيه اينه.

پاسخم اين است که:

من عرض نکردم که احساس هاي لطيف دروني ما دليل وجود خداست. سخن من اين بود که اين احساس ها و نيز فضائل اخلاقي و به دست آوردن آرامش و لذت و نيز بصيرت و روشن بيني با اعتقاد به وجود خدا و ارتباط عاشقانه با او تقويت مي شود.

اين چيزي نيست که دور از دسترس باشد. کافي است، يکبار کمي انديشه کنيم که آيا کسي از من اجازه گرفت که مي خواهيم تو را به دنيا بياوريم يا تو را مريض کنيم يا آيا اجازه خواهد گرفت که تو را بميرانيم و= آيا اگر قلبم از تپش بيايستد، آيا خود مي توانم، به تپش در آورم و آيا اگر نفسم بند آمد، خودم مي توانم، نفسم را برآورم؟ آيا امکان دارد که من بي هدف و الکي به د= نيا آمده باشم و بعد هم نابود شوم؟ آيا اين بي معنا و عبث نخواهد بود؟ آيا ممکن اس= ت که بر اين جهان شعوري حاکم نباشد و هم امور تصادفي و بي هدف باشد؟ آيا اين همه نظم شگفت در هستي و موجودات ممکن است که از روي تصادف و بي علت و خالق پديد آمده ب= اشد؟

نيز انديشه کنم که آيا تمام تلاش هاي من = در طول عمرم، فقط براي گذران اين زندگي دنياست؟ آيا من نبايد به فکر آينده ام باش= م و تمام تلاش هايم را براي پيشرفتم سامان بدهم؟ آيا اگر با مرگ نابود مي شوم، چه = جهتي دارد که اين همه خود را به زحمت بياندازم؟ اساساً چرا اين همه رنج و مصيبت تحمل کنم و بعد نابود بشوم؟ چرا هم اکنون خودکشي نکنم و خود را راحت کنم؟ اساساً، ا= گر سر انجام نابودي است، به دنيا آمدن من چه فايده اي دارد؟

سرانجام اين تفکرها ما را به اينجا مي رس= اند که زندگي ما هيچ و پوچ نيست و هدفمند است و من براي کامل شدن و بهره برداري به= تر از مواهب هستي آفريده شدم و تمام تلاش هايم ماندني است و براي کمال يافتن من ل= ازم است. من دارم خودم را براي آينده ام مي سازم. من بايد خود را هر روز کامل تر ک= نم. از رذائل خود بکاهم و بر فضائل خود بيافزايم تا آنجا که فضيلت و کمال محض شوم = و از همه لذائذ و مواهب هستي بهره مند گردم. توي اين دنيا هم نمي توان به کمال مطلق رسيد. دنباله کمال من در جهان ديگر است؛ چنان که بخشي از کمال من در جنين مادر بود، بخشي از کمال من هم در جهان آخرت است.  

نوشته ايد:

البته شکر و رضايت از رضايت از زندگي خوب ا= ست؛ ولي چرا بايد نشست و به خدا گفت. خوب راضي باش از زندگي و نقاط مثبت زندگيتو ه= يچ وقت از ياد نبر.

در پاسخ مي گويم:

اولاً، رضايت از زندگي وقتي حاصل مي شود = که تحمل سختي ها معنادار باشد. وقتي نه خدايي باشد و نه آخرتي وجهي ندارد که من س= ختي ها را تحمل کنم. چرا بايد سختي ها را تحمل کنم، در حالي که سرانجام با مرگ ناب= ود مي شوم؟ چرا زودتر خود را  با مرگ از اين سختي ها راحت نکنم؟ چرا راضي با= شم، در حالي که در اين دنيا به همه خواسته هايم دست پيدا نمي کنم و بعد هم نابود مي شوم؟

ثانياً، به فرض اين که همين طور به خودم القاء کردم که همين دم را غنيمت شمار و خوشحال باش؛ چرا خود را ناراحت کني که = بعد مي ميري و نابود مي شوي. اما آيا اين رضايت با رضايت کسي که يک شعوري بر جهان = حاکم مي بيند و مرگ را نابودي نمي داند و تحمل سختي ها را زمينه کمال يافتن و شرايط بهتري در جهان ديگر داشتن مي شمارد، قابل قياس است؟ آيا رضايت کسي که به خدا اعتقاد دارد و مرگ را هم نابودي نمي داند، بيش تر نيست؟

نوشته ايد:

اينکه دنيا را عالمي منظم ميدانيد، براساس = سير طبيعت است که براثر تکامل و تغييرات در طول زمان ممکن است همين سير هم تغييرات زيادي کند و از اين نظم کنوني خارج شود، مثل تمام خرابي هايي که طبيعت به بار = مي آورد و انسان هاي مذهبي نام حکمت برا آن مي نهند.

در پاسخ بايد بگويم:

اولاً، همين که شما عالم را منظم مي داني= د، لزوماً بايد اعتقاد داشته باشيد که اين نظم عالم، ناظمي دارد. حال فرق نمي کند= که شما اسمش را چه بگذاريد. ما مي گوييم، خدا؛ اما شما مي گويي، طبيعت.

ثانياً، پيدايش خرابي ها در طبيعت ه= رگز نافي نظم در طبيعت نيست. آيا وقتي اين خرابي ها اتفاق مي افتد، هيچ چيزي به هيچ چيزي ربط ندارد؟ نظم يعني ربط داشتن پديده ها به يکديگر. خرابي ها در طبيعت نيز برخاسته از نظم و به عبارت ديگر برخاسته از علت و سبب است.

ثالثاً، ما اگر به لحاظ کلي ثابت کرديم که کليت جهان يک مجموعه منظم است، دليلي ندارد که اگر در گوشه اي از آن، تغييرات = غير مترقبه اي ديديم، دليل بر عدم وجود نظم در جهان بدانيم.

رابعاً، خرابي ها در طبيعت نسبي است؛ يعني نسبت به زندگي ما خرابي است؛ اما به چه دليل براي کل هستي، خرابي باشد؟ ما باي= د يک مجموع را در کل نگاه کنيم. براي مثال، اگر سيل و زلزله نيايد و برخي از نباتات= را در خود دفن نکند، چگونه معادني چون نفت و مانند آن در زمين پديد آيد؟ <= span lang=3DFA style=3D'font-size:14.0pt;font-family:"Arial","sans-serif";color:= black; mso-bidi-language:FA'>

نوشته ايد:

اينکه هيچ چيز انسان را از آن خودش نميدانيد، دليل نمي شود وقتي عدم و وجود چيزي دست خودمان نيست، مال = کس ديگري باشد. همان طور که گفتم ما انسان ها هم جزئي از طبيعت هستيم.=

در پاسخ عرض مي کنم:

اولاً، واضح است که اگر من مالک حقيقي چي= زي بودم، دليلي ندارد که آن را از دست بدهم. اين که مي بينم، چيزي مدتي در اختيار= من است و بعد از من گرفته مي شود، واضح است که مالک آن کس ديگري است.

ثانياً، شما مي فرماييد که طبيعت، داشته = هايم را از من مي گيرد؛ اما من مي گويم، خدا. شما اسم دهنده و گيرنده نعمت ها را طب= يعت مي ناميد؛ اما ما خدا مي ناميم. ما در اسم نزاعي نداريم. آنچه که اصالت دارد، = اين است که يک قدرتي خارج از ما نعمت هايي را به ما مي دهد و بعد هم از ما مي گيرد. شما مي گوييد که ما جزئي از طبيعت هستيم و تمام هستي ما به طبيعت تعلق دارد؛ ا= ما مي گوييم که ما جزئي از خدا هستيم. تمام هستي ما متعلق به خداست.

نوشته ايد:

اينکه اعتقاد به جهان آخرت و نابود نشدن همه چيز آرامش مي آورد، قرار نيست با خيال و وهم آرامش بگيريم. بهترين راه زندگي، = پيدا کردن واقعيت و سپس عملکرد براساس آن است. اثبات آخرت هم جز دلايل عقلي (البته = به قول کلاميون) از جمله: چون انسان حس به جاودانگي دارد و چون خدا حکيم است و اي= ن حس جاودانگي را پاسخ گفته و دلايل نقلي دليل قطعي ديگري ندارد، جزء خواب هايي که = برخي از مردگان ديده اند و معلوم نيست بر اثر تفکر به آن شخص بوده باشد يا چيز ديگر= .

پاسخم اين است که:

اولاً، وهم و خيال آن است که دليل نداشته باشد؛ اما وقتي شما قبول مي کنيد که اين جهان نظم و شعور دارد و تصادفي و عبث نيست، لزوماً بايد قبول کنيد که مرگ نابودي نيست و حيات و کمال انسان پس از مر= گ هم تداوم دارد. شما اگر جهان را معقول دانستيد، بايد براي مرگ انسان هم توجيه معق= ولي ارايه کنيد. شما اگر مرگ را نابودي بشماريد، چه وجه معقولي براي آن بيان مي کن= يد؟

ثانياً، به هر حال، جهان آخرت قابل مشاهده مستقيم ما نيست و لزوماً براي اثبات واقعيت چيزهايي که قابل مشاهده مستقيم ما نيست، اين است که از آثار و نشانه هاي آن و يا از طريق نقل افرادي که آن را خود مشاهده مي کنند، به وجود آن قايل شويم. تجربيات کساني که تجربه هاي نزديک مرگ داشته اند و يا مشاهدات کساني که امکان مشاهده صور برزخي دارند و همه آنها هم گزارش هاي مشابهي داده اند، مي تواند دليل وجود عالمي پس از مرگ باشد. =

علاوه بر اين که عدم وجود جهان ديگر، با نظامندي و شعورمندي اين جهان سازگار نيست و جهان را بي معنا و عبث و بيهوده نش= ان مي دهد.

نوشته ايد:

وجود زمين از ديد دانشمندان جهان دلايل کام= لا طبيعي دارد. اينکه ابتداي اين جهان چه بوده جستجويي تاريخي هم مي طلبد که تاريخ دقيق و درست دستمان نيست. دليلي ندارد براي ارضاي حس کنجاويمان خيالات درست کنيم.هيچ نشانه اي از وجود خدا نيست. دکتر اين نشانه ها هم که ميگيد و ميگن چسبونديم.

در پاسخ عرض مي کنم:

اولاً، مهم نيست که زمين و يا کل جهان آغ= ازي داشته يا از ازل بوده است؛ چون به هر حال، ما مي گوييم، خدا موجودي ازلي است و= لذا بايد از ازل هم جهان را خلق کرده باشد. آنچه مهم است، اين است که در وراي اين = جهان قدرت و شعوري وجود دارد و اين همان خداست. منظور ما از خدا همين قدرت و شعور است. اين هم عين واقعيت است؛ نه وهم و خيال. خدا چيزي جداي از جهان نيست. خدا هم اول است و هم آخر و هم ظاهر و هم باطن. خدا عين هستي است.=

ثانياً، اگر ما خدا را عبارت از قدرت و ش= عور و همه هستي جهان تعريف کرديم، تمام آثار قدرت و شعوري که در کل جهان و موجودات= آن به چشم مي خورد، همه نشانه هاي وجود خداست. ما نبايد تصور کنيم، خدا يک موجودي= است که در آسمان روي تخت پادشاهي اش نشسته و بر جهان حکمراني مي کند؛ بلکه بايد خد= ا را عين هستي و وجود جهان بدانيم که با قدرت و شعور مطلقي، وجود و حضور خودش را به= ما نشان مي دهد.

نوشته ايد:

من فقط به اخلاقيات آن هم نه به طور خاص از= نوع اسلامي اعتقاد دارم. زيرا فکر بشر در طول زمان تغيير کرده. الآن به هزار و چها= رصد سال پيش فرق ميکنه که بايد به زور غيب و اينجور چيزا رعايت اخلاقيات رو براشون الزام ميکردن. نميگم بشر الآن کاملا با فرهنگه؛ ولي ديگه نيازي به اين خيال با= فيها و ابزارهاي غير واقعي براي درست زندگي کردن نداره. نهايتا ابزار کاملا محسوسي = به نام قانون.

پاسخ اين است که:

رعايت اخلاق با ضرب و زور قانون هرگز چنا= ن که بايست تأمين نمي شود. اگر پشتوانه هاي رواني و دروني براي رعايت اخلاق نباشد، اخلاقي که متکي بر زور قانون و پليس باشد، آدم ها را منافق و دورو بار مي آورد. اخلاق را از بيرون انسان درست کردن مثل آراستن يک درخت خشک با برگ هاي سبز و م= يوه هاي عاريتي است؛ اما اخلاق را از درون انسان درست کردن مثل رشد يافتن و بارور = شدن يک درخت زنده است. اخلاق قانوني مثل زورکي خنديدن يک آدم اندوهگين است؛ اما اخ= لاق عرفاني مثل خنديدن يک آدم سرخوش و شادان است.

انساني که عاشق و دلداده يک وجودي است که تمام خوبي ها در آن جمع است، تمام خوبي ها در وجود او ريشه مي دواند و او ديگر نيازي به قانون و پليس بيروني ندارد تا اخلاقيات را رعايت کند. او از رذايل اخ= لاقي چنان تنفر دارد که از بوي گند. پس برويم، عاشق يک قدرت و شعور مطلقي بشويم که = تمام خوبي ها در اوست و همه خوبي هاي ما هم به او تعلق دارد.

م= تني که در ذيل آمده است، سومين نامه يک دانشجوي سابق است؛ به همراه پاسخي که اينجا= نب به آن داده ام. <= /p>

ش= ما نوشته ايد:

من علت وجودمان را طبيعت و مسائل طبيعي و ملموس ميدانم و شما خداي ناديدني غير مح= سوس، پس قانون عليت را رد نکرده ام.

عرض مي کنم:

اولاً، اگر شما عليت را قبول کرديد، بايد لزوماً بپذيريد که يک منبع قدرت و شعوري هست= که اين تکاپوي طبيعت و رشد و تکامل موجودات را مديريت مي کند. ما به اين منبع قدر= ت و شعور، خدا مي گوييم.

ثانياً، خدا هم ديدني است و هم ناديدني. به تعبير قرآن هم ظاهر است و هم باطن. خدا چيزي مستقل از هستي نيست. خدا عين هستي است. اگر شما هستي را قبول داري، لزوماً خدا= را هم قبول داري، ولو آن که خوش نداشته باشي، اسمش را به زبان بياوري. هستي هم در ديدني ها منحصر نيست. آيا شما مي توانيد، با قاطعيت بگوييد که تمام هستي را با= چشم مي بيني؟

ن= وشته ايد:

ه= مان طور که خودتان فرموده ايد آموزه هاي ديني اگر برمبناي اين چهار منبع باشند مورد قبولند؛ من هم با توجه به اين نکته که صبغه غالب قرآن مباحث اخلاقي تربيتي است= ، در انتهاي مطالبم گفتم که اخلاقيات را قبول دارم؛ نه به همان صورت هزار و چهارصد = سال پيش. کليات اخلاق را مي گويم. استدلال اثبات خدايتان مثل قبلي قانع کننده نيست= .

پاسخم اين است که:

اولاً، چنان که عرض کردم، اگر شما به گزاره هاي عقل اعم از نظري و عملي و نيز اداراکات بديهي باور داشته باشي، بايد خدا را هم قبول کني. خدا منبع قدرت و شعور هستي ا= ست. البته در عين حالي که خدا عين هستي هم هست.

شما عليت را قبول داريد. حال مي پرسم، آيا رويش گياهان و گردش خورشيد و ماه بدون ه= يچ قدرت و شعوري صورت مي گيرد؟ بي ترديد خواهيد گفت: نه. من هم عرض مي کنم، ما به منبع اين قدرت و شعور مي گوييم، خدا. ممکن است، شما بگوييد، طبيعت. در لفظ منا= قشه نداريم.

 نيز از شما مي پرسم، آيا رويش گياهان و گردش خورشيد و ماه بي نظم است؟ بي شک خواهي= د، گفت: نه، نظم دارند. يک سير مشخصي را طي مي کنند و از قوانين معيني پيروي مي کنند. = باز مي پرسم، تعيين اين نظم و سير و قوانين مبتني بر تصادف است يا بر يک عقلانيت و شعوري استوار است؟ توضيح مي دهم: يک گياه براي اين که رشد کند، بايد آب و نور و اکسيژن و کود و ديگر عواملش به اندازه و به موقع باشد و گرنه مي خشکد. تنظيم ا= ينها شعور مي خواهد. اين شعور در سراسر هستي و موجودات جهان وجود دارد. ما به منبع = اين شعور مي گوييم، خدا. شما هم مي گوييد، طبيعت. در لفظ نزاع نداريم.

ثانياً، اخلاق دو قسم است: اخلاق عقلي و فطري، و اخلاق عقلائي و قراردادي. اخلاق فطري = مثل عدالت ورزيدن و احسان کردن و راست گفتن و مانند آنها. اين قسم از اخلاق، ثابت = است. به تعبير قرآن سنت الهي است و تغيير نمي پذيرد. در گذشته و زمان پيامبر اسلام(= ص) چنين اخلاقياتي ممدوح بوده است. حالا هم ممدوح است. اما اخلاق قراردادي عبارت = از آنهايي است که يک قومي ميان خود قرار مي دهد و رعايت آنها را از افرادش مي خوا= هد؛ مثل کراوات زدن در ميان اروپاييان و بسياري از کشورهاي ديگر. اينها از قومي به= قوم ديگر و از عصري به عصر ديگر تفاوت دارد. اگر بفرماييد، رعايت برخي از آداب و ر= سوم در گذشته ممدوح بوده و امروزه ممدوح نيست، سخن حقي است. منتها هر قومي بايد آد= اب و رسوم قوم ديگر را محترم بشمارد ولو آن که براي خودش احترام نداشته باشد. اين آ= داب و رسوم تا جايي که خلاف عقل نباشد، محترم اند ولو با آداب و رسوم ما تفاوت داش= ته باشد. اين گونه نيست که آداب و رسوم ما حق باشد و آداب و رسوم ديگران باطل. آد= اب و رسوم همه اقوام حق است، مگر آنچه که خلاف عقل باشد. اگر بفرماييد، برخي از آدا= ب و رسوم اسلامي امروزه مفسده دارد، اگر چنين امري ثابت شود، خلاف عقل است و بايد برچيده شود. احکام اسلام هم تابع مصالح و مفاسد است.

ن= وشته ايد:

ي= کي از دلايل مهم آرامش انسان ها با ياد و نام خدا، توجه به اين نکته دينيست که خدا موجودي نامتناهي است که آفريننده و مادر ماست. هيچکس مانند او شما را دوست ندا= رد. اين نوع از آرامش مانند آرامش کسيت که عاشق است و وقتي پيش معشوقش ميرود، به آرامش ميرسد. تازه اين معشوق بر خدا ارجحيت دارد و آرامشش بيشتر است؛ چون جوابت را مي دهد و ميتواني لمسش کني.

در پاسخ بايد گفت:

اولاً، راه دوري نرويم. آيا اگر شما به يک حيوان يا گياه محبت کنيد، او با زبان جواب محبتت را مي دهد؟ آيا اگر محبت شما را با زبان جواب نداد، محبت شما بي جواب اس= ت؟ چرا بايد انتظار داشته باشيم که درک همه واقعيات با حواس لامسه و مانند آن باش= د؟ آيا اين انتظار بي جا نيست؟

ثانياً، مشکل ما اين است که نمي آييم، محبت خدا را با جان و دل تجربه کنيم و گرنه، يکب= ار تجربه اين محبت کافي است تا نشان دهد که محبت او کجا و محبت مادر کجا. آيا تا = به حال، با خدا چنان سخن گفته اي که قطرات اشک بر گونه هايت جاري بشود؟

ثالثاً، بر عکس نظر شما محبت خدا، از جهات بسياري بر محبت مادر ارجح است: شما هميشه به مادر دسترسي نداري؛ اما به خدا دسترسي داري. مادرت مي ميرد؛ اما خدا نمي ميرد. مادرت بسا نمي تواند نيازهايت را برطرف کند؛ اما خدا مي تواند. مادرت بسا به تو محبت بي جا مي کند و يا در محبت افراط و تفريط دارد؛ اما محبت خدا متعادل است. محبت مادرت محدود است؛ اما محبت خدا حد و حصري ندارد. البته اگر محبت الهي براي کسي تجربه نشده باشد، افسانه مي نمايد؛ اما براي کسي که تجربه شده باشد، عين واقعيت است.  

ن= وشته ايد:

يک نکته مهم ديگر اينست که ما چون هيچوقت خدا را محسوس حس نکرده ايم، هميشه او را= بر معشوق هاي بشري و ملموس ترجيح ميدهيم؛ چون اصلا نديده ايم که بفهميم خوب است يا بد. فقط کسي به نام پيامبر آمده گفته يک موجودي هست اين طور و آن طور. حرف هاي خودش را هم آورده گفته همان خدا اينطور گفته و بعد هم براي اينکه بشر انکار نک= ندش گفته اصلا ماده نيست که تو بخواهي بروي ببيني. او بوده اين حرف ها را زده يا ن= ه.

عرض مي کنم:

اولاً، من خدايي را که حسش نکنم، قبول ندارم و نمي پرستم؛ لذا من نماز و دعا و عبادتي= را که همراه با اشک نباشد، خوش ندارم. آدم تا به ياد خدا اشک نريزد، عشق و لذت ال= هي را درک نمي کند. درک لذت و عشق الهي و دعا و عبادت نيز دور از دسترس نيست. همه= مي توانند به آساني تجربه اش کنند.

ثانياً، وجود خدا فقط با نقل پيامبر(ص) ثابت نمي شود. خدا را عقل و شهود هم ثابت مي کن= د. البته وجود خود پيامبر(ص) نيز تابلوي خدا بود. من به شما يک پيشنهاد مي کنم. ا= فراد الهي و اهل حال و عاشق خدا در همين دوره معاصر هم پيدا مي شوند. شما يک ملاقات= ي با يکي از آنان داشته باش. اگر خدا برايت ثابت نشد، مرا مذمت کن. منتها بايد اهل = حال و عاشق واقعي خدا را بيابي. هرکسي چنين نيست. نگاه او، نفس او و صورت او و تمام وجود او خدا را فرياد مي کشد و اين فرياد قابل شنيدن است؛ مگر کسي خود را به ک= ري بزند و لجاجت کند.   

ن= وشته ايد:

ا= ين نکته را بگويم که من قبول دارم پيامبران در هر زماني از مصلحان بوده اند و آموز هاي اخلاقي هم که آورده اند، در زمان خود اصلاح کننده بوده. نام خدا را آورده = اند تا بشر به دنبال چوب و سنگ نرود و بيخود دنبال آفريننده نگردد. حالا آن زمان پيشرفت علم نبود و گفتند خدا انسان و همه چيز را به وجود آورد؛ چون فهمشان پاي= ين بود.

در پاسخ مي گويم:

اولاً، پيامبران تنها يک مصلح صرف نبودند. آنان با عالم غيب هم مرتبط بودند و از غيب = به سوي اصلاح قومشان فراخوانده شده بودند. صداقت و امانت پيامبر(ص) و سوره هاي قر= آن که به کلي با سخنان عادي اش متفاوت بود، نشانه ارتباط او با عالم غيب بود.

ثانياً، ناديدني خواندن خدا از سوي پيامبران خدعه و دروغ نبوده است. اندکي توجه به حالت صدق و امانت و خلق حسن پيامبران کافي است که به صداقت و راستگويي ايشان اطمينان پيدا کنيم. علاوه بر اين که آنان با ناديدني شمردن خدا خواسته اند، به بعد باطن خدا توجه دهند و گرنه خدا هم ظاهر است و هم باطن.

ن= وشته ايد:

در ضمن وجود مسائلي مانند شفاي بيمار و کرامت و اينطور اتفاقات همان طور که در نا= مه قبلي هم گفتم، به طور علمي اثبات شده و با قدرت فکر قابل اتفاق است؛ نيازي به = روح معنوي نيست.

در پاسخ عرض مي کنم:

اولاً، من منکر اين نيستم که قدرت فکر و تمرکز در شفاي بيماري مؤثر است. منتها مي گوي= م، اين قدرت بر اثر ارتباط با خدا هم حاصل مي شود.

ثانياً، بي ترديد قدرت فکر به روح تعلق دارد و گرنه جسمِ فاقد روح نه تفکر دارد و نه ه= يچ قدرت ديگري.

ثالثاً، همين فکر و روح از خداست؛ چنان که در قرآن آمده است: من از روح خود در انسان دميدم.

مشکل ما اين است که نمي توانيم بفهميم که خدا عين هستي است، اعم از ظاهر و باطن. تص= ور مي کنيم، خدا موجودي مستقل از هستي و در آسمان است و از آنجا بر هستي حکم مي راند. براي تقريب به ذهن و تمثيل خوب است که خدا را مانند يک پادشاهي بدانيم که جهان ملک اوست و تختش توي آسمان است و بر جهان حکم مي راند؛ اما واقعيت امر آن است که خدا عين هستي است و از آن جدا نيست؛ به تعبير قرآن: «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليم‏» (حديد، 3 )

برخي براي تقريب به ذهن گفته اند که خدا بسان درياست و هستي بسان موج هاي دريا. يعني اين دو از هم جدا نيستند. با اين تلقي نبايد دنبال خدا بگرديم و بعد ادعا کنيم که من هرچه گشتم، خدايي را نيافتم.  

ن= وشته ايد:

ط= بيعت و دنيا آنچنان هم پيچيده و شاق نيست، سيري طبيعي دارد. بايديست که بايد باشد ت= عجب ندارد.

پاسخم اين است که:

اولاً، اگر طبيعت و دنيا پيچيده نبود، بايد همان انسان اوليه تمام قوانين حاکم بر آن = را شناخته باشد؛ نه اين که هرچه بر عمر بشر مي گذرد و به امکانات بيش تري دست پيد= ا مي کند، ابعاد و زواياي بيش تري از جهان و موجودات آن شناخته مي شود.

ثانياً، من هم منکر اين نيستم که جهان سير طبيعي دارد. منتها مي افزايم که اين سير طبي= عي متکي بر يک منبع قدرت و شعور است که از آن به خدا تعبير مي کنيم.  

ن= وشته ايد:

ا= گر قرار باشد وقتي بفهميم مرگ پايان زندگي ماست به زندگي خود پايان بدهيم پس بايد بگوييم طبيعت هم بيخود ميکند به کمال خود ادامه ميدهد. يک روزي همين گياه خود = رو در زمستان از بين ميرود و نابود ميشود. ما جزئي از طبيعتيم پس ما هم مثل طبيعت= سير طبيعيمان را ميرويم. اگر اين مسئله را قبول کني ناراحتي ندارد. ديگر اين آرزوه= ا را که براي خود ساخته ايم که ابدي ميخواهيم باشيم، فقط آرزوست، نه نياز مبرم که ج= واب بخواهد. روزي ممکن است بر اثر پيشرفت علم به آن برسيم مثل تمام آرزوهايي که با= علم رسيديم. ممکن هم هست هيچوقت نرسيم.

در پاسخ عرض مي کنم:

اولاً، قياس بشر با طبيعت صحيح نيست. بشر حق انتخاب دارد؛ اما طبيعت حق انتخاب ندارد.= به حکم عقل اگر انسان بايد يک عمر رنج بکشد و بعد با مرگ تمام تلاش هايش هدر برود، بهتر آن است به اين زندگي بيهوده خاتمه دهد. آيا اگر تو بداني که در پايان يک = روز تلاشت، تمام زحماتت هدر مي رود، دليلي داري که تلاش کني؟ نيز اگر تو بداني که = تمام روزهايت در غم و رنج هستي، دليلي داري که به اين عمر سراسر غم و رنج ادامه دهي= ؟

منتها آنچه که منکران حيات پس از مرگ را وا مي دارد که خودکشي نکنند، اين توهم است که مرگ سراغ آنان نمي آيد. يا بايد اين دم را غنيمت شمرد ولو آن که دم ديگري مرگ و نابودي باشد. اما چنين ذهنيتي که منکران قيامت دارند، چگونه آنان را به احسان و خدمت به ديگران تشويق مي کند؟ چرا اگر فرصتش پيش آمد، دزدي نکند؟ و چرا به رقب= اي خود خيانت نکند؟ چه دليلي براي اخلاقي زيستن او وجود دارد؟ مگر اين که اخلاق و= سيله تأمين معاشش باشد. آيا زندگي سودجويانه براي شما پسنديده است؟

ثانياً، آيا شما منکر اين معنا هستيد که ميان تمايلات دروني انسان و حقايق خارج از انس= ان ارتباط وجود دارد؟ آيا براي تشنگي شما آب وجود ندارد؟ آيا براي گرسنگي شما غذا نيست؟ به اين ترتيب ثابت مي شود که ميان تمايلات دروني انسان و جهان خارج از ا= نسان ارتباط هست و به ازاي تمايلات انسان چيزهايي خارج از انسان هست که آنها را تأم= ين مي کند. يکي از تمايلات انسان تمايل به جاوداني و نابود نشدن است؛ بنابراين با= يد آدمي با مرگ نابود نشود و حيات ديگري باشد که اين تمايل طبيعي و فطري آدمي را تأمين نمايد.   

ن= وشته ايد:

ب= شر کنوني مثل بشر بي تمدن هزار و چهارصد سال پيش نيست که خشونت را براي خود افتخار بداند. (اين را بگويم منظورم از بشر کنوني عامه مردمند؛ نه دولتمردان خواهان حکومت)؛ پس وجود قانون فقط براي خلافکاران داراي مشکل اخلاقيست. اکثر مردم هما= نطور که در کشورهاي بدون مذهب هم ميبينيد، از نظر اخلاقي در حد مناسبي هستند و نياز= ي به وجود دين نيست (البته اگر صحنه سازيها و غلوهاي رسانه ايران را در مورد غرب با= ور نکنيم). علومي مثل روانشناسي هم که در بسياري از موارد استاندارد اخلاقي را بر= اي زندگي مسالمت آميزتر مشخص کرده اند.

پاسخم اين است که:

اولاً، من ترديد ندارم که انسان ها ذاتاً موجوداتي اخلاقي اند. انسان ها به طور فطري عدالت را دوست دارند و از ظلم ناخشنودند و نيز احسان را دوست دارند و بخل را ناپسند مي شمارند. مدح فضائل اخلاقي و ذم رذائل اخلاقي جزو فطرت آدمي است. آنچ= ه که دين هم به آنها مي خواند، فضائل اخلاقي است و آنچه از آن پرهيز مي دهد، رذائل اخلاقي است. به اين ترتيب، دين جزو فطرت آدمي است؛ به همين رو در قرآن آمده اس= ت که دين حنيف که همين دين اسلام است، همان فطرت است.

ثانياً، اين که اين جهان و موجودات آن را منبعي از قدرت و شعور مديريت مي کند و در وراي اين جهان، جهان ديگري برتر از آن هست، نيز با فطرت آدمي قابل درک است. کافي اس= ت، اندکي در شگفتي هاي نظم جهان انديشه کنيم.<= o:p>

سخن ما اين است، بيايد به فطرت خودمان برگرديم و بر خلاف فطرت خود رفتار نکنيم. علم روان شناسي نيز به کشف همين فطريات ما کمک مي کند.

= متني که اينک ملاحظه مي کنيد، چهارمين نامه دانشجو و طل= به سابق است؛ به همراه پاسخي که اينجانب به آن داده ام. اميد است، براي خوانندگان مفيد باشد.

= سلام

= دکترکاش ميشد نشست جلوتون رو در رو اين حرفا رو بهتون گ= فت.

= سلام

= اينجانب، آمادگي دارم، از طريق چت، مطالب شما را اخذ کن= م.

= نوشته ايد: مهم‌ترين نقدي که من بر اديان و مخصوصا دين اسلام دارم، اينست که اکثر پيروان آن، کتب الهي را متني مرجع و مقدس مي‌دانند = که ذره ذره زندگي را بايد براساس آن تنظيم کرد و اگر غير از اين باشد، غير استاند= ارد است.

= عرض مي کنم:

= اولاً، تقديس يک متني که تمسک به آن مي تواند وسيله رست= گاري و زندگاني سعادتمند انسان بشود، نه تنها اشکال ندارد که يک امتياز تلقي مي شود= .

= ثانياً، آموزه هاي قرآن، مبناي عقلي و عقلائي دارد و بنابراين تنظيم زندگي بر اساس آن نه تنها بي اشکال است که ضروري به نظر مي رسد. قرآن در مقام اين نيست که چيزهايي را خارج از درک عقل و عقلاء بر انسان تحميل = کند؛ زيرا قرآن به تعبير خودش ذکر و تذکر است به آن چيزهايي است که عقل انسان مي فه= مد و عقلاء بر آن هستند. در قرآن سخن از امر به معروف است؛ يعني آنچه که نزد مردم پسنديده دانسته شده است. در قرآن از دين فطري سخن رفته است؛ يعني آن چيزهايي که فطرت خود انسان بر آن است و به آن توصيه مي کند.

= ثالثاً، شما روشن کنيد که چه چيزي استاندارد است و چه چ= يزي استاندارد نيست. تلقي من اين است که آنچه عقلي و عقلائي است، استاندارد است و = قرآن نيز بيان کننده حقايق عقلي و عقلائي است.<= o:p>

=  نوشته ايد: جالب اينجاست پيروان ظاهر گراي اسلامي= در اين راه جزو متدين‌ترين و به تعبير خودشان اخلاقي‌ترين گروه محسوب مي‌شوند. اي= ن را هم توجه داشته باشيد که اکثر صاحبان اديان حداقل در کشور خودمان به علت عدم شن= اخت عميقشان از دين از گروه عوام و ظاهرگرا هستند. قطعا شما از صاحبان اين ديدگاه نيستيد؛ ولي گناه شما اينست که اصرار شما و امثال شما بر حقيقت داشتن اديان غي= بي و به قول شما الهي، باعث تقويت و ادامه اديان در ميان بشر مي‌شود. اين تدوام تعص= بات را تقويت مي‌کند و انفعال و پويايي را از جامعه مي‌گيرد؛ چون طبق نظر اکثر پير= وان حق فقط همان دين است؛ چون مقدس است و کسي آن را آورده که اصلا اشتباه نمي‌کند.= از آن طرف بشر مي‌بيند، هر روز نيازهايش تغيير مي‌کند و همچنان بايد پيروي کننده = همان متن باشد.

= عرض مي کنم:

= اولاً، اين سخن شما که من باعث تقويت و ادامه دين در مي= ان بشر مي شوم، خيلي جالب است؛ چون خصم، مرا متهم مي کند که دين و ايمان دانشجويا= ن را تضعيف مي کنم. تفاوت من با خصم اين است که من دين را امري عقلي و عقلائي مي خو= انم؛ اما خصم دين را امري تعبّدي و رازآلود و غير قابل فهم با عقل معرفي مي کند.

= ثانياً، من هم قبول دارم که جمود در ظاهر متون مقدس و ظاهرگرايي حاصلي جز يک تعصب خشک و کورکورانه و خالي از بصيرت و تعقل ندارد. با= يد متون مقدس را در سايه عقل فهميد و تفسير کرد و به روح و اغراض کلي آموزه ها و احکام دين توجه کرد. روح و اغراض کلي دين نيز عين فطرت و عقل بشري است و لذا ب= ايد هر متني که با فطرت و عقل سازگاري ندارد، موافق عقل تأويل و تفسير نمود.

= به اين ترتيب، من اعلان مي دارم که هرگز طرفدار تعصبات = کور و مخالف عقل نيستم و لذا از ديني طرفداري مي کنم که همواره پوياست و به جامعه پويايي مي بخشد و همگام با زمان پيش مي رود و پاسخگوي نيازهاي نو شونده بشر اس= ت.

= ثالثاً، هرگز پشت کردن به فرهنگ اصيل و عقلي و عقلائي پسنديده نيست؛ چرا که فرهنگ، هويت ما را شکل مي دهد و مي تواند يک زندگي اخلاق= ي و سعادت آفريني را براي ما بسترسازي کند و رويگرداني از آن، ما را بي هويت و سرگ= ردان و پريشان مي سازد. شما حتماً مهاجراني را شاهد بوده ايد که چون از هويت فرهنگي= خود دست شستند، هرگز زندگي سعادتمند و خوشايندي ندارند و به ابتذال و روزمرگي و گذ= ران عسرت آميز عمر مبتلا گرديده اند. جهت آن اين است که هر کس با فرهنگي که به آن = خو کرده است، بهتر مي تواند يک زندگي مناسبي را سامان دهد.

= رابعاً، چنان نيست که يک فرهنگي به کلي باطل و مضر باشد= و فرهنگ ديگر به طور کامل حق و نافع. اگر در فرهنگ خودمان پاره اي نابساماني ها = ديده مي شود، راه حل اين نيست که به کلي از آن اعراض شود؛ بلکه راه حل آن است که آن نابساماني ها اصلاح گردد.

= خامساً، در قرآن سخن از اين است که پيروان همه ادياني ک= ه به يک منبع قدرت و شعور قائل اند و پايان زندگي انسان را هيچ و پوچ و نابودي نمي دانند و عمرشان به نيکوکاري مي گذرد، اهل فلاح و رستگاري اند؛ چنان که آمده اس= ت: «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ الصَّابِئُونَ وَ النَّصارى‏ م= َنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَيْه= ِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ‏ (مائدة، 69)؛ كسانى كه ايمان آورده و كسانى كه يهودى و صابئى و مسيحى‏اند، هر كس به خدا و روز بازپسين ايمان آوَرَد و كار نيكو كند، = پس نه بيمى بر ايشان است و نه اندوهگين خواهند شد».

= نوشته ايد: قرآن فقط کتابيست در حد کتب اخلاقي، تربيتي = ديگر از تجربه بشر نه بيشتر. اين همه اصرار و تعهد بر آن نسبت به نيازهاي به روز بشر معنايي ندارد. روشنفکر بودن  و به روز بودن در اسلام و دين، فقط خود گول = زدن است. حقيقت اينست بشر کنوني ديگر به امثال قرآن نياز ندارد. خود راه درست و مع= يار استاندارد زندگيش را مي‌تواند پيدا کند.

= در پاسخ مي گويم:<= o:p>

= اولاً، من هم مي پذيرم که قرآن - همان طور که خود معرفي کرده - يک کتاب موعظه و تذکر و ذکر و هدايت براي زندگي بشر است و انتطار خارج = از آن از قرآن بي جاست.

= ثانياً، حتي در زمينه زندگي بشر، نمي توان از قرآن توقع داشت که راجع به همه نيازهاي روز بشر به طور تفصيلي سخن گفته باشد. آنچه در قر= آن آمده، آموزه هايي متناسب با عرب حجاز عصر پيامبر اسلام(ص) است.

= منتها اين آموزه ها به منزله نسخه هايي است که مردمان ا= عصار ديگر هم مي توانند کمابيش از آنها استفاده کنند. ما مي توانيم، با استخراج قوا= عدي کلي از آموزه هاي قرآني، دستور العمل هايي فراتاريخي به دست دهيم و مسائل و ام= ور خود را بر آنها تطبيق دهيم.

= ثالثاً، قرآن چيزي جز همان حقايق عقلي و عقلائي نيست و = بشر هيچگاه بي نياز از حقايق عقلي و عقلائي نيست. سخن شما مثل اين است که بگوييد، = ما در اين عصر ديگر نياز به آب و غذا نداريم.<= o:p>

= رابعاً، همان زماني هم که قرآن نازل نشده بود، بشر مي توانست استانداردهاي زندگيش را پيدا کند. قرآن به همان احکام عقلي و عقلائي که= خود بشر با عقل و فطرتش کشف مي کرده، ارشاد کرده است. اما اين بدان معنا نيست که ا= گر يک کتاب اخلاقي و موعظه اي نوشته شد، ديگر ما به مواعظ آن نياز نداريم. ما همو= اره به موعظه و تذکر نياز داريم و لذا هميشه نيازمند مراجعه به قرآن به عنوان يک ک= تاب اخلاقي و موعظه اي هستيم.

= نوشته ايد: دکتر من خودم تمام دوران احساس‌هاي مذهبي را گذرانده‌ام در حد بالاي آن و شايد اگر همين الآن ظاهرم را هم ببينيد، هنوز گوي= اي همان روزها باشد. از طرفي خيلي از تمايلات در انسان‌ها وجود دارد و داشت که رو= زي جوابي برايش نبود؛ ولي با پيشرفت بشر به آن‌ها رسيد، مثل اينکه روزي آرزو داشت= مثل پرندگان پرواز کند. نياز به جاودانگي هم از آن نيازهاست. شايد روزي بشر به آن برسد. همان‌طور که الآن هم با بالا رفتن اميد به زندگي در کشورهاي جهان اول اين مسئله تا حدي تأييد شده است.

= در پاسخ مي گويم:<= o:p>

= طبق نظر شما روزي فرا خواهد رسيد که انسان جلوي مرگ را خواهد گرفت و به اين وسيله ميل به جاودانگي اش را برخواهد آورد. اما اين نظر مشکلات متعددي دارد:

= اول، آن که چگونه جاويد بودن حيات مادي و دنيوي انسان با امکانات محدود زمين ميسور مي شود؟ آيا زمين به لحاظ کمي گنجايش تمام انسان ها = را دارد و آيا آب و غذا و مسکن براي همه انسان ها در روي زمين قابل تأمين است؟

= دوم، آن که وضعيت آنهايي که مردند و از جاوداني محروم ش= دند، چه توجيهي دارد؟ آيا چنين وضعيتي تبعيض آميز نيست و آيا شما با اين نظريه به ظالمانه بودن نظام هستي حکم نکرده ايد؟ و آيا اگر نظام جهان ظالمانه باشد، چه توجيهي دارد که ما که به قول شما که جزئي از اين جهان هستيم، راه عدالت پيشه ک= نيم؟ چرا ما هم مثل خود جهان ظالم نباشيم؟

= سوم، آن که در هر حال، اجراي عدالت در ميان انسان ها به اراده خود انسان ها بستگي دارد و تا کنون و بسا تا قرن هاي بعد امکان اجراي عد= الت در ميان انسان ها و جوامع وجود ندارد. حال آيا به فرض، ميل به جاودانگي با نظر= يه شما تأمين شد، آيا ميل به اجراي عدالت نيز در اين جهان قابل تأمين است؟ اين ظل= م ها و اجحاف هايي که بر انسان ها رفته و مي رود، چگونه رسيدگي مي شود؟ و آيا رسيدگي نکردن به اين ظلم ها و اجحاف ها توجيه معقولي دارد؟ اگر شما ثابت کرديد که شعو= ري بر هستي حاکم نيست، شايد بتوان ظالمانه بودن نظام جهان را توجيه کرد؟ اما آيا = اين نظام پيچيده و دقيق بدون شعور مديريت مي شود؟ خودتان هم اعتراف کرديد که حتي حيوانات و پرندگان نيز شعور دارند و بسا قائل باشيد که جمادات نيز برخوردار از شعورند؛ چنان که برخي از دانشمندان به شعورمندي آب دست يافته اند.

= پس نظريه شما به قدري مشکلات و لوازم باطل دارد که بايد= آن را به کلي کنار نهاد.

= نوشته ايد: امثال انفاق احساس لطيفي را در انسان تقويت = مي‌کند که علاوه بر اينکه احساس وجود مفيد داشتن مي‌کند، رقت قلبي را به وجود مي‌آورد= که باعث آرامش روحي مي‌شود. اگر قرار باشد به خاطر ثواب اخروي به ديگران کمک کند،= مي‌شود همان سودگرايي که شما مذمتش مي‌کنيد، اصلا هم کمک با ديد ثواب هيچ آرامشي براي انسان ندارد.

= عرض مي کنم:

= اولاً، احساس لطيفي که بر اثر انفاق و احسان به نيازمند= ان حاصل مي شود، برخاسته از فطرت آدمي است. فطرت آدمي به گونه اي است که انفاق و احسان را مي ستايد و بخل و خست را سرزنش مي کند. دين هم مبتني بر فطرت است. بنابراين نبايد دين را امري خارج از انسانيت و فطرت انسان تلقي کرد.

= ثانياً، انگيزه هاي نيکوکاري سه گونه است: يا از روي تر= س از خسارت و عقوبت است يا از روي نيل به سود و ثواب است و يا از روي عشق به کسي اس= ت که براي او نيکوکاري مي شود. هرچند که بهترين انگيزه، عشق است؛ اما دو انگيزه ديگر نيز مذموم نيست و مصلحان با تکيه به آنها مردم را به نيکوکاري بر مي انگيزند.<= /span>

= ثالثاً، اساساً، ثواب و عقاب در جهان ديگر مانند اين دن= يا نيست که آنها جداي از خود انسان باشد. وضعيت ما در جهان ديگر دنباله وضعيت ما = در همين جهان است. ما در اين جهان زندگي خود را در جهان ديگر مي سازيم. به تعبير علماي اسلامي جهان ديگر جهان تجسم اعمال است. در اين جهان، عمل ما يک چيز است و پاداش يا کيفرش چيز ديگر، اما در جهان ديگر پاداش و کيفر عمل ما همين عمل ماست= و از آن جدايي نمي پذيرد. ما در اين جهان روح خود را شکل مي دهيم و با اعمال خود صورت بندي مي کنيم. رشد علمي و اخلاقي ما در اين جهان است که در جهان ظهور و ب= روز مي يابد.

= بنابراين، آنچه از ثواب و عقاب در جهان ديگر ياد شده، ه= مگي براي تقريب به ذهن است و گرنه حقايق جهان ديگر هرگز براي ما قابل شناخت نيست. = ما همان طور که در عالم جنين نمي توانستيم از حقايق دنيا آگاه شويم، در اين دنيا = هم که اکنون هستيم، قادر به شناخت حقايق آخرت نيستيم. ما در شکم مادر چگونه مي توانستيم بفهميم که در دنيا سيب و عسل و آتش و سنگ و مانند آنها هست؟

= نوشته ايد: تفکر معمولاً در اصطلاح و نه کاملا لغت شناسي يعني انسان براساس تدبير و سنجيده عملي را انجام دهد که به هدفي که براساس آن = اين کار را انجام داده  برسد. اين عمل را خيلي از حيوانات در زندگي روزمره خود انجام مي‌دهند و اتفاقا هم اشتباهشان کمتر از خيلي از انسان‌هايي است که ما آن= ‌ها را بي‌مخ خطاب مي‌کنيم. داستان زندگي عقاب يکي از نمونه‌هايي است که هم حق انت= خاب را در حيوانات اثبات مي کنند. هم داشتن تدبير و تفکر در کارهايش را. از طرفي حيواني مثل دلفين که به با احساس بودن معروف است يا داستان‌هاي زيادي که در مو= رد باوفا بودن سگ و براساس اين خصوصيت عمل کردنش شنيده‌ايم. همه گوياي اينست ما ب= يخود خود را جداي از حيوانات و افضل بر آن‌ها فرض کرده‌ايم.

= عرض مي کنم:

= اولاً، به هر حال، حيوانات در همين عالم مادي زندگي مي = کنند و ميزان شعورشان از آثارشان مشخص است. چگونه شعور حيوانات را که در هميشه تاري= خ به يک شيوه زندگي کرده و مي کنند، با شعور انسان ها که حتي در يک روز نيز ثابت نمي ماند و هر روز انديشه و اختراع و تغيير جديدي را از خود نشان مي دهد، يکسان مي گيريد؟

= ثانياً، انسان ها تمام امکانات زمين را اعم از جماد و ن= باد و گياه به خدمت گرفته است و هر روز که مي گذرد، سيطره و سلطه خود را بر امکان جديدي برقرار مي کند. اين نشان مي دهد که مواهب زمين براي بهره برداري او ايجاد شده است. امکانات زمين نيز در گرو هماهنگي و همنوايي شرايط محيط بر آن نظير ما= ه و خورشيد و کهکشان راه شيري و بلکه تمام هستي است. يک توجه ساده نشان مي دهد که = کل جهان براي بهره برداري انسان ايجاد شده است. حال آيا موجه است که انسان براي م= رگ و نابودي ايجاد شده باشد؟ آيا واقعاً جهان را اين قدر پست و بي ارزش و عبث و ظال= مانه مي دانيد؟ بعد در اين جهان پست و ظالمانه چگونه شما در پي عدالت و خير و خوبي = مي توانيد باشيد؟ 

= نوشته ايد: ضمنا دو نوع استدلال در زمينه مسائل اعتقادي برايم کاملا رد شده است؛ نه از سر لجبازي از سر گذراندن دوره‌هاي تخصصي پيش اس= اتيد اهل علم هر دو مباحث.

= يکي دلايل نقلي به علت نقل بودنشان، چون من اصلا از ريشه درست بودن صرف نقل را قبول ندارم و شما هم قبول نداريد حتما.

= عرض مي کنم:

= شما نمي توانيد منکر تاريخ بشويد. شما نمي توانيد، بگوي= يد هيچ چيزي در گذشته اتفاق نيافتاده است. شما آنچه را که در گذشته اتفاق افتاده، چگونه کشف مي کنيد؟ دانشمندان عالم چه شيوه اي را براي شناخت حوادث گذشته به ک= ار مي گيرند؟ آيا جز اعتماد به نقل هاي معتبري است که در گزارش گذشته به دست آمده است؟

= البته اگر نقل هاي جعلي و نامعتبر بود، بايد کنار نهاده شود؛ اما به نقل هاي معتبر و اصيل نمي توان بي اعتنا بود. ما وقتي به نحو متوا= تر برايمان نقل شده است که محمد بن عبد الله(ع) ادعاي پيامبر(ص) کرده و سند ادعايش اين قرآني بوده است که آن هم به طور متواتر به دست ما رسيده است، حال چگونه مي توانيم نبوت او و تعلق قرآن به او را انکار کنيم.

= او نزد هيچ اهل کتابي تعليم نديده و هيچ کتاب آسماني نخوانده بود و قرآن هم با سخنان خودش تفاوت داشت. آيا مي توان به او بي جهت نس= بت دروغ داد که او قرآن را خودش بافته يا از ديگري آموخته است؟ او کراراً مخالفان خودش را به مبارزه خوانده بود. به آنان مي گفت: اگر مي گوييد که من قرآن را با= فته ام، شما هم ببافيد؛ اما هيچ کس چنين نکرد. مثل قرآن آوردن به اين معنا بود که = مثل آن سخني گفته شود که به لحاظ سبک و مضمون کپي هيچ متني نباشد و با سخنان عادي تفاوت داشته باشد. عجز مخالفان پيامبر(ص) طبيعي بود؛ زيرا آنان فقط مي توانستن= د، در چارچوب آگاهي هاي خودشان سخني را بيافرينند؛ اما پيامبر(ص) سخني را عرضه مي= کرد که خارج از آگاهي هاي خودش بود. منبع سخن او خارج از ذهن و آگاهي او بود. از غ= يب به او القا مي شد.

= راستي شما پديده کربلايي کاظم ساروقي را چگونه توجيه مي کنيد که بدون تعليم از ديگران و بدون هيچ سوادي يکباره در يک ملاقات ماورايي ب= ا دو شخصي که برايش ممثل شده بودند، حافظ کل قرآن شد؟ آيا اين، شاهد روشني بر اين م= عنا نيست که مي توان از غيب، متني هدايتي را گرفت؟ نکند، اين پديده را که در دوره معاصر رخ داده و در حد تواتر نقل شده، انکار مي کنيد؟

= نوشته ايد: يکي بازي الفاظ فلاسفه معتقد، چون براساس پيش فرض ذهني خود از مسائل عقلي مسلم نتيجه مورد نظر خود را برداشت کرده‌اند.=

= عرض مي کنم:

= من کاري به فلاسفه ندارم. من شما را به آنچه که همين عقل فطري خودمان تشخيص مي دهد، فرا مي خوانم. همان احکام عقل فطري را اعم از عقل ن= ظري و عملي که اعتراف به قبول آنها کرديد. شما بفرماييد، آيا اين جهان را قدرت و ش= عوري مديريت نمي کند؟ نيز بفرماييد، آيا شعورمندي اين جهان چگونه با عبث و بيهودگي زندگي انسان سازگار است؟ چه توجيه معقولي داريد که تمام جهان براي آباداني زمين مقرر شده و تمام نعمت هاي زمين براي انسان باشد؛ اما خود انسان براي هيچ و پوچ= و نابودي به دنيا آمده باشد؟

=  نوشته ايد: افراد اهل حال هم را ديده‌ام و هم از = شرکت کنندگان در کلاس‌هايشان هم بوده‌ام. نمونه اش آقاي دولابي. اين انسان‌ها وجودش= ان منبع آرامش و اخلاق است؛ ولي نه صرفا به خاطر اعتقاد عميقشان به خدا. آرامشان = به خاطر حسيست که نشأت گرفته از تفکراتي مانند جدي نگرفتن دنيا و مشکلات دنيا و ا= نسان‌هاست. البته منظورم اين نيست که اهل تلاش نيستند. به اين حقيقت رسيده اند که هرچه بي= شتر حرص بخوري بيشتر از هدفت دور ميشوي. اين حس و حقيقت را مي شود با تجربه و عقل انساني به دست آورد و آرام شد. ديگر ارتباط با خدا نمي خواهد. اگر تجربه کرده‌ باشيد برخي مواقع از وجود مشکلاتي در زندگي مي‌ترسد و دقيقا در زماني که بر ترس خود فائق مي‌آيد و بدون توجه به الزام وقوع نتيجه با آرامش کامل تلاش موردنظر = را براي عدم وقوع آن اتفاق مي‌کند، نتيجه مثبت مي‌گيرد. نيازي هم به دعا و ريشه غ= يبي هم نيست.

= عرض مي کنم:

= اولاً، شما چگونه به درون کساني مثل آقاي دولابي راه يا= فتيد که مي فرماييد، آرامش آنان به جهت حرص نخوردن است؟ آيا اگر از خودشان بپرسيد که آرامشتان از کجاست، مي گويند، چون حرص نمي خوريم يا مي گويند، چون در ما يک شع= له مقدسي از عشق الهي روشن است؟

= ثانياً، هدف آنان چه بوده که حرص خوردن موجب دور شدن از= آن مي شود؟ آيا هدف آنان تلاش براي چيزي بوده است که با مرگ از دست مي رود؟ و آيا تلاش براي چيزي که با مرگ از بين مي رود، آرامش مي آورد؟

= ثالثاً، چه تجربه اي و چه تفکري مي تواند به انسان آرامش بدهد؟ اگر در اين زمينه توضيح بيش تري بفرماييد، ممنون مي شوم.

= ولي آيا هر تجربه و تفکري که آرامش داشته باشد، ارزشمند است؟ ممکن است، يکي با سرگرمي و لهو و لعب و يا مواد مخدر و ميگساري و روابط ج= نسي بي ضابطه به آرامش برسد. اما آيا چنين آرامشي ارزش دارد؟ آيا چنين آرامش سراب = گونه و زودگذري به اضطراب و مضراتش مي ارزد؟<= o:p>

= چگونه مي توان آرامشي را که از هرگونه نگراني و زيان تهي است، با آرامشي که نگراني و آسيب جسمي و روحي به همراه دارد، يکسان انگاشت؟ چگونه مي تواند آرامشي را که بر اثر ارتباط به منبع ق= درت و شعور است، با آرامشي که سرابي بيش نيست، يکسان تلقي کرد؟

= نوشته ايد: نمي‌گويم کسي مثل محمد امين و نيکوکار دروغگ= وست. ولي مصلحت طلب بود مثل کسي که مي‌خواهد بچه‌اي را از کاري خطرناک منصرف کند و = به اصطلاح او را گول مي‌زند. اين گول زدن منفي نيست بعدا بچه که بزرگ شود خوشحال = هم هست که او را هرچند با دروغ از مرگ نجات داده‌اي؛ ولي ديگر بزرگ شده است ديگر = نياز نيست براي برحذر داشتنش از کار خطرناک او را گول زد و به او دروغ گفت. واقعيت = اين بود که بايد براي تعالي اخلاقي و تغيير اساسي در اعمال ظالمانه‌ بشر هزار و چه= ارصد سال پيش مانند قرباني کردن انسان براي سنگ و يا استمداد از سنگ و چوب به حربه‌= اي قوي نياز داشت؛ چون اصلا قبول نمي‌کرد، اين چوب و سنگ را کنار بگذارد. محمد از شيوه تدريجي بيان مطالب استفاده کرد و گفت اين چوب و سنگ را کنار بگذار و به خ= دايي اعتقاد داشته باش که همه چيزش خوب است. با اين کار با يک تير دو نشانه زد: هم = بت‌پرستي را از بين برد، هم توانست از اعمال ظالمانه آن‌ها جلوگيري کند و در بسياري موا= رد عدالت برقرار شد. البته در حد شرايط آن زمان.

= عرض مي کنم:

= اولاً، اگر شما نمي توانيد، وجود خدا را در خود حس کنيد، دليلي نيست بر اين که حضرت محمد(ص) نيز چنين حسي نداشته و بدون اين که به خدايي معتقد باشد، به مشرکان مکه مي گفته است، به خدا اعتقاد داشته باش. شما براي هر ادعايي بايد شاهد داشته باشيد. چنين نيست که هر چه شما در ذهن خود تخيل کنيد، = در عالم خارج هم وجود پيدا کند. ممکن است، شما در ذهن خود يک حيواني را تصور کنيد= که سرش سر سگ و پايش پاي فيل و دمش دم خروس باشد. اما آيا مي توانيد، ادعا کنيد، = پس بايد آن در عالم خارج از ذهن هم وجود داشته باشد؟

= اين که در ذهن پيامبر(ص) چه بوده است، از سخنان و اعمال= او آشکار بوده است. آيا از او هيچ قرينه و شاهدي به دست آورده ايد که اعتقاد به خ= دا نداشته و به دروغ خود را معتقد به خدا نشان مي داده و براي گول زدن مردم به آن= ان مي گفته، به خدا اعتقاد داشته باشيد؟

= ثانياً، آيا شما بر خود هم مي پسنديد که با دروغ گويي در صدد اصلاح امور بر آييد؟ آيا اگر بر خود نمي پسنديد که بنياد کارتان را بر دروغ بنهيد، چگونه آن را بر ديگران مي پسنديد؟ <= o:p>

= ثالثاً، آيا تصور نمي کنيد، باورهاي شما متکي بر تخيلات شماست؟ آيا اگر ما خواستيم، چيزي را به کسي نسبت بدهيم، مي توانيم، خود خيال ب= افي کنيم و نسبتي در ذهن خود بسازيم و به او نسبت دهيم؟ آيا شما به من اجازه مي ده= يد که درباره شما تخيل کنم که مثلاً شما دزديد و آنگاه به شما نسبت دزدي بدهم؟ آيا اين گونه نسبت دادن اخلاقي است؟

= نوشته ايد: نمونه اصرار امثال ما بر اين مصلحت‌هاي محمد= و عدم قبول واقعيت مثل کار سردمداران کنوني حکومت ماست. خميني در زمان انقلابش آ= مد براي از بين بردن ديکتاتوري شاه، از بين هم برد؛ ولي مردم هنوز حق حکومت را از= آن گروه خاصي مي‌دانستند و در سطح دموکراسي محض نبودند. اين‌ها را گذاشتند براي از بين بردن اين ديد به صورت تدريجي حالا خود جانشين شاه شده‌اند با پوششي به شدت= گول زننده. بابا باور کنيد مردم ايران ديگر مردم سي سال پيش نيستند. قيم نمي‌خواهن= د. ولي فقيه نمي‌خواهند. بچه و ديگر عقب‌مانده و بي‌سواد نيستند. مثل بشر کنوني. =

= عرض مي کنم:

= اولاً، اين نسبتي که به مردم ايران مي دهيد، همسان نسبت دادن شما به پيامبر(ص) است؛ يعني شما يک چيزي را در ذهن خود تخيل مي کنيد و بع= د به آن لباس واقعيت مي پوشانيد. اين در حالي است که اگر ما چيزي را به کسي نسبت مي دهيم، بايد بر نقل معتبري متکي باشد. شما چه شاهدي بر ادعاهاي خود داريد؟ اين = که مردم چه چيزي مي خواهند و چه چيزي نمي خواهند با آراي خود به نمايش مي گذارند.= آيا شما مي توانيد با اطمينان بگوييد که اکثريت مردم ايران ولايت فقيه را نمي خواه= ند؟ از کجا اين اطمينان را حاصل کرده ايد؟

= ثانياً، من هم با شما موافقم که مردم ايران قيم نمي خوا= هند؛ چون قيم براي افراد محجور يعني نابالغان و سفيهان است؛ در حالي که مردم ايران = نه نابالغ اند و نه سفيه؛ منتها ولايت فقيه هرگز به معنا قيوميت نيست. در قيوميت نابالغان و سفيهان صلاحيت و حق انتخاب قيم خود را ندارند؛ حال آن که ولي فقيه = را خود مردم با واسطه نمايندگانشان انتخاب مي کنند. چگونه مي توان انتخابات مردم = را در تعيين نمايندگان مجلس ها و اعضاي شوراهاي شهر و روستا و رياست جمهوري ناديده گرفت و بر قيوميت فقيه حمل کرد؟

= ثالثاً، چگونه ولي فقيه را با شاه همسان مي دانيد؟ آيا = به طريق علمي ميان حکومت شاه و ولايت فقيه مقايسه اي صورت داده ايد؟ آيا آن فساده= ا و حيف و ميل هاي شاه در حکومت کنوني ايران هست؟ البته، من هرگز انکار نمي کنم که= در حکومت کنوني پاره اي مفاسد و نابساماني ها هست؛ اما اگر منصفانه بنگريم، حکم خواهيم کرد که هرگز حکومت کنوني مانند حکومت شاه نيست. نيز براي من محرز نشده = است که آن مفاسد و نابساماني ها از سوي ولي فقيه انجام مي شود. آيا براي شما احراز= شده است؟ از کجا و با کدام مستندات چنين ادعايي را اظهار مي کنيد؟

= نوشته ايد: اين همه اصرار بر وجود دين براي چيست؟ ديگر = بشر فهميد بايد بدون اعتقاد به وجودي ديگر به وجود خود تکيه کند. ضمنا در برخي تحق= يقات علمي و باستان‌شناسي اثبات شده آثار خدا وقتي در زندگي بشر وارد شد که پانزده = هزار سال قبل اثري از او نبود. حالا اين خداي مورد ستايش مذاهب کجا بود که پانزده ه= زار بشر را تنها گذاشته معلوم نيست اصلا بوده مگه؟ شما بگوييد؟ توجيه نکنيد قبول ک= نيد نبوده و نيست.

= عرض مي کنم:

= اولاً، دين مجموعه اي از آموزه هاي عقلي و عقلائي است که متضمن تأمين زندگي سعادتمندانه بشر است. شما چرا اصرار بر انکار آن و بي اعتبا= ري و زيانمندي آن داريد؟

= ثانياً، ما وقتي وجودمان مستقل از وجود ديگر نيست و بلکه وابسته به آن وجود هستيم، چرا نبايد به آن باور داشته باشيم؟ آيا وقتي شما توي= يک کشتي هستيد و آن شما را به سويي مي برد، مي توانيد به کشتي فکر نکنيد؟ آيا حيا= ت و ممات تو به سرنوشت کشتي وابسته نيست؟ و آيا انديشه نکردن به کشتي و مسيري که آ= ن طي مي کند، نابخردي نيست؟

= آري، اگر ما وجودي مستقل داشتيم، نيازي نبود، به چيزي ک= ه به آن وابستگي نداريم، انديشه کنيم. اما آيا ما وجود مستقلي داريم؟ آيا هستي ما به خود ما تعلق دارد؟ اگر چنين است، آيا اين خودمان بوديم که خودمان را به دنيا آورديم و آيا اين خودمان هستيم که مرگ را انتخاب مي کنيم؟ آيا تپش قلبمان و نفس کشيدنمان به اختيار ماست؟

= ثالثاً، شما چرا راه دوري مي رويد؟ آيا هم اکنون در جهان قدرت و شعوري حاکم نيست؟ آيا اين جهان را قدرت و شعوري مديريت نمي کند؟ آيا شم= ا مي پنداريد که اين قدرت و شعور به تازگي در جهان پيدا شده است؟ آيا پانزده هزار س= ال گذشته وجود نداشته است؟

= رابعاً، شما که براي نقل هيچ اعتباري قائل نيستيد، از ک= جا به دست آورده ايد که در پانزده هزار سال گذشته پرستش يک قدرت و شعور مطلق وجود نداشته است؟ چرا شما به آساني به يک نقلي که موافق نظرتان هست، اعتماد مي کنيد؛ اما به نقل هايي که مخالف نظرتان هست، اعتنايي نمي کنيد؟

متني که اينک ملاحظه = مي کنيد، پنجمين نامه دانشجو و طلبه سابق اين کشور است؛ به همراه پاسخي که اينجان= ب به آن داده ام. متن نامه و پاسخ اينجانب به قرار ذيل است:

ش= ما نخست دو نکته را ياد آور شده و در بيان نکته اول نوشته ايد:  

ي= ک: چه بسا تأثيري که شما در تعميق مذهب داريد، بيشتر از خصمتان است؛ زيرا آن ها با عقايد و ظاهرگرا بودنشان، جذابيت آموزه هاي عقلاني گفته هاي محمد را هم از بين= مي برند؛ ولي شما با تطابق اين نوع از آموزها با شرايط روز آن را جذابتر مي کنيد.=

ن= قطه منفي راه شما اين است که گروندگان با شيوه شما، بيشتر از گروه قبل احتمال گراي= ش به عقايدي از جمله تقدس قرآن و تنها منبع درست بودنش را دارند.=

عرض مي کنم:

اين سخن شما اظهار نظري مطابق واقع است. من بر اين باورم که دين يک مقوله عاقلانه و عاشقانه است؛ يعني هم مطابق عقل آدمي است و هم مطابق عشق او. به تعبير ديگر دي= ن يک امر فطري؛ يعني مطابق فطرت عقلي و عاطفي آدمي است؛ لذا نمي توانم هيچ چيزي را = که با عقل و عاطفه مخالفت دارد، جزو دين برشمارم. آنچه که اظهار مي کنم، چيزي است= که با تمام وجودم آن را دريافته و به آن ايمان دارم. آنان که دين را نامعقول و نامطلوب معرفي مي کنند، گرفتار تعصب کور و جمود فکري اند و از دين فقط پوسته آ= ن را گرفته اند و بلکه بر تن دين پوستيني وارونه پوشانده اند. آنان از هسته و روح د= ين بهره اي ندارند. پوسته دين هم به طور عمده امري تاريخي و قومي است؛ اما هسته د= ين امري فراتاريخي و جهاني است.

در بيان نکته دوم نوشته ايد: دو: قرار بود در ضمن بحث به هم احترام بگذاريم؛ نه ا= ينکه به قول شما عقايدي از جمله اعتقاد نداشتن من به وجود خدا را دليلي بر عدم توان= ايي در حس خدا و در حقيقت از سرخوردگي از اين عدم توانايي بدانيد. من در تمام مراحل بحث سعي کرده ام، دلايل قابل استناد و علمي را ارائه کنم و اعتقادم هم ناشي از= اين نوع مستندات است. اين مسئله يکي ديگر از همان بي انصافي هايتان است. بارها تأک= يد کرده ام و باز هم تأکيد مي کنم من بر وجود آموزه هاي عقلاني در قرآن و مخصوصا آموزه هاي اخلاقي قابل ستايش نقدي ندارم. آن را به عنوان متني مرجع دانستن و افضليتش بر ديگر منابع قابل نقد است. تقدس يک متن يا يک انسان باعث تعصب مي شو= د. مهم ترين نتيجه منفي اين عارضه اصرار بر درست بودن همه چيز و حتي اشتباهات و ن= قاط منفي آن متن است.

عرض مي کنم:

اولاً، من همواره مي کوشم، حرمت ديگران را رعايت کنم. اگر سهواً خلاف آن صورت گرفته، = پوزش مي خواهم و هر آنچه که خلاف ادب نوشته ام، يادآور شويد تا اصلاح کنم.

ثانياً، ترديدي نيست در اين که اگر کسي به خدا باور نداشته باشد، نمي تواند در خود حسي= از او داشته باشد. چطور بتوان نسبت به کسي که باور به وجودش نداريم، دلدادگي و عشق ورزي کنيم و نتايج گراسنگ آن را به وضوح مشاهده نماييم؟

ثالثاً، من در مواردي از شما تقاضاي مستندات کرده ام. در آن موارد به وضوح ملاحظه مي ش= ود که شما يک تخيلي مي فرماييد و بعد لباس حقيقت بر آن مي پوشانيد؛ نظير اين که فرموديد که اقاي دولابي به جهت حرص نداشتنش داراي آرامش بوده است. سند شما در = اين زمينه چيست؟ آيا خود او در اين زمينه سخني گفته است؟ يا توجيهي است که شما اظه= ار فرموده ايد؟

رابعاً، مناسب است، در تقريري ديگر بيان کنم که آموزه هاي ديني بر سه قسم است: =

اول، آموزه هاي عقلي، اعم از عقل عملي که بر حسن و قبح عقلي مبتني است يا عقل نظري = که بر بديهيات و يا ضروريات متکي است. به نظر مي رسد که شما اين قسم از آموزه هاي ديني و قرآني را مي پذيريد. اگر چنين باشد، بايد خدا و قيامت را هم که با عقل = قابل اثبات است، قبول فرماييد؛ اما اين گونه نيست و شما آنها را منکريد.  = ;

دوم، آموزه هاي عقلائي که عبارت از امضاي قراردادها و سنت هايي است که در ميان عرب = حجاز عصر پيامبر(ص) وجود داشته است. اين ها تا جايي که با عقل مخالفت نداشته، از سوي پيامبر(ص) تأييد شده و در مواردي نيز تکميل گرديده است. چنان مي نمايد که شما = اين دسته از آموزه ها را نمي پذيريد؛ اما به هر حال، بايد به قراردادها و سنت هاي = هر قومي احترام گذارد ولو آن که ما به آن پاي بند نباشيم. مگر آنهايي که خلاف عقل اند. اگر ما قراردادها و سنت هايي را قبول کرديم ولو آن که از قوم ديگري باشد، خلاف عقل و سيره عقلاء نيست؛ چنان که مردم هند زبان انگليسي را از انگليسي ها پذيرفتند و ما پوشيدن لباس کت و شلوار را از اروپاييان.

سوم، آموزه هاي وحياني که با تجربه نبوي پيامبر(ص) به دست آمده است؛ نظير صور برزخي بهشت و دوزخ که در تجربه معراج مشاهده کردند. نوعاً اين تجربه ها اگر از سوي ا= فراد راستگو و امين و مورد اعتماد بيان شود، قابل اعتمادند؛ به خصوص آن که تجربه کنندگان فراواني داشته باشند. البته تجربه صور برزخي به انبياء اختصاص ندارد و افراد عادي هم به چنين تجربه هايي دست مي يابند؛ نظير کساني که تجربه هاي نزديک مرگ داشته اند. چنين تجربه هايي به متديننان به دين خاصي اختصاص نداشته است. از اين رو، نمي توان آن تجربه ها را يک امر ايدئولوژيک خواند و از پذيرش آنها سربرتافت.

خامساً، انکار نمي کنم که تقديس کورکورانه يک متن مانع از نقد آن مي شود؛ اما اگر تقدي= سي عالمانه باشد، مانع از نقد آن نيست. شما فرموديد که در قرآن اشتباهات و نقاط م= نفي وجود دارد؛ اما اين ادعايي بيش نيست. اگر مواردي را بيان فرماييد، بهتر مي توان پاسخ داد.

د= ر ادامه نوشته ايد: و حالا باز حس جاودانگي، باز مي شود به علم انسان استناد کرد. اينک= ه مي گوييد مکان و غذا محدوديت دارد: بشر در حال کشف سياراتي از جمله ماه است که کم= کم شرايط زندگي در آن قابل فراهم است.

عرض مي کنم:

اولاً، علوم بشري سير نزولي قدرت ها و توانايي هاي آدمي را انکار نمي کند و هيچ امکان= ي را نمي تواند فراهم سازد که بالاخره مانع سير قهقرايي رشد آدمي و سرانجام مرگ او بشود. شما پديده مرگ را چگونه توجيه مي کنيد و چه وجه معقولي مي توانيد براي آن بيان نماييد؟

ثانياً، آدمي فقط يک حس و تمايل به نام حس و تمايل به جاودانگي ندارد. او تمايل دارد، = قواي جسماني و روحاني اش نيز برقرار باشد و زوال نپذيرد. آيا در اين جهاني که همه موجودات جهان در حال تطور و تغييرند، مي توان تصور کرد، روزي فرا برسد که قواي جسماني و روحاني آدمي ثبات داشته باشد و زوال نپذيرد؟

ثالثاً، شما چطور روزي را تصور مي کنيد که آدمي بتواند در سيارات ديگر که امکان حيات در آنها نيست، زندگي کند، اما نمي توانيد بپذيريد، پس از مرگ بتواند به حياتش ادا= مه دهد؟ اگر شما مي پذيريد، امري که اکنون ناممکن است، روزي ممکن شود، حيات پس از= مرگ را نيز بايد همين گونه تلقي کرد.

رابعاً، ترديدي نمي توان داشت که جوهر حيات آدمي، روح اوست و گرنه اگر روح از بدن مفار= قت جويد، جسم مي پوسد و از بين مي رود. شما اساساً، چرا لازمه ادامه حيات آدمي را تعلق جسم مادي به او مي دانيد؟ چرا قائل نمي شويد که روح بدون اين جسم مادي هم امکان حيات دارد؟ 

ن= وشته ايد: اگر عمر طولاني انسان ظلم به کساني باشد که اين مزيت را نداشتند، پس بايد= اين اشکال در مورد پيشرفت هاي کنوني بشر هم نسبت داد که براي انسان ها رفاه آورده = است. نشستن به پاي عدالتي که روزي همه ظلمها را برچيند و ما از اين زيردست بودن نجات دادن شده همين وضع کشورهاي جهان سوم که مرکز ظهور چهار دين بزرگ جهانند. طبق آ= مار سازمان ملل، بيشترين احجاف در حق بشر هم در اين کشورها رخ مي دهد. چون نشسته ا= ند به پاي همان عدالت و کاري نمي کنند. هرچند کم کم اين نوع ديد با تطابق عقايدي = مثل انتظار با آماده شدن براي ظهور در حال از بين رفتن است؛ ولي اين نوع تطابق هم = از آن چسباندن هاي مذهبي هاست براي توجيه همه چيز درست بودن دين، وگرنه وقتي خودم= ان بلند شديم و همه چيز را درست کرديم و قانون حاکم شد ديگر مهدي مي خواهيم چکار.=

عرض مي کنم:

اولاً، بايد ما نظريه اي که براي تفسير هستي به دست مي دهيم، حکيمانه و عادلانه باشد.= اگر شما تفسيري از هستي به دست داديد که مستلزم بيهوده و ظالمانه بودن نظام هستي ب= اشد، نظريه شما قابل دفاع نخواهد بود.

ثانياً، رفاه آدمي به برخورداري از ماديات نيست. بسا انسان هاي مرفهي که زندگي تلخي را تجربه مي کنند. رفاه آدمي به تفسير حکيمانه و عاشقانه او از هستي است؛ طوري که تمام رنج هاي زندگي اش توجيه معقول و دلپذيري داشته باشد. آناني که به خودکشي = روي مي آورند، فقط به اين جهت نيست که از رفاه مادي محرومند؛ بلکه بسياري بر اثر پ= وچ و هيچ دانستن زندگي است که خودکشي مي کنند.<= o:p>

ثالثاً، حس عدالت جويي و گسترش عدالت به سراسر جهان از احساس هاي واقعي و ارزشمند آدمي= در طول تاريخ بوده است. سير کلي رشد آدمي در طول تاريخ نيز تحقق و گسترش عدالت را= در جهان هدف گرفته است. ترديدي نمي توان داشت که هر روز که مي گذرد، جوامع بشري ش= کلي عادلانه تر به خود مي گيرند. به اين ترتيب، پيش بيني حاکميت عدل در سراسر گيتي انتظاري دور از واقع نيست.

به اين ترتيب، انتظار منجي در هر عصر و قومي از فطريات بشري است. انتظار ظهور مهد= ي در ميان مسلمانان و يا شيعيان نيز از اين قسم بيرون نيست. چنان که در آموزه هاي ر= وايي آمده، واقعيت قيام مهدي(ع) براي عدالت گستري چيزي جز مهيا شدن تمام بشريت براي= اين مهم نيست. در آموزه هاي روايي آمده است که خود مردم بايد زمينه را براي قيام م= نجي و برپادارنده عدالت مهيا سازند. در قرآن آمده است: «ِ إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيّ= ِرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِم‏ (رعد، 11)؛ خداوند سرنوشت ه= يچ قومي را عوض نمي کند، مگر اين که خودشان عوض کنند».

ثالثاً، اين که بشر طالب عدالت و گسترش آن است، در صورتي موجه مي نمايد که بر کل هستي عدالت حاکميت داشته باشد و گرنه مثل اين است که ما در آب گل آلود در پي آبي گو= ارا باشيم. ما با باور به اين که انسان پس از مرگ حيات دارد، قائليم که اگر در اين جهان به کسي ظلم مي شود، در جهان ديگر به آن رسيدگي مي گردد؛ اما شما چگونه ظلم هاي رفته بر آدميان را قابل رسيدگي مي دانيد؟

رابعاً، هرگز نشستن به اميد اين که روزي در جهان عدالت حاکم شود، هرگز در دين توصيه نش= ده است و اگر چنين انديشه اي از سوي برخي از دينداران اظهار شده، قابل دفاع دانسته نمي شود.

خامساً، اگر دين را مجموعه اي از احکام عقلي و عقلائي و تجارب روحي و معنوي معرفي کنيم، نمي توان به چهار دين اسلام، يهوديت و مسيحيت و زرتشتي محدود کرد. لذا بايد گف= ت: تمام بشر داراي دين اند. نيز اگر دين را به ارتباط آدمي با يک امر قدسي و غيبي تعريف کنيم، آن نيز شامل ادياني مثل هندي و بودايي مي شود. علامه طباطبايي با مطالعه اوپانيشادهاي هندي ها به اين باور رسيده بود که دين آنان نيز منشأ قدسي= و غيبي دارد (نک: قرآن در اسلام).

بنابراين دين امري جهاني است و به خاورميانه و جهان سوم اختصاص ندارد. به همين رو، در ق= رآن آمده است که خداوند براي هر قومي پيامبري فرستاده است: «وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هاد (رعد، 7)؛ هر قومي هدايت گري دارد».   

ن= وشته ايد: در مورد تحدي قرآن يک مطلب قابل توجه است. قبول داريد حتما که هيچکدام از انسان ها دقيقا مثل هم نيستند. پس نه حرفشان و نه هيچ اثر بشري از دو نفر مي ت= واند دقيقا شبيه هم باشد. حالا اينکه يک نفر با مراقبت و رعايت اخلاق به آموز هايي = دست يافته که در ميان قومش برترين بوده، از طرفي قومش به دليل زير پا گذاشتن عدالت= و اينطور فضيلت ها از اين آموزه ها دور شده بودند، دليل نمي شود، ديگر نه در هيچ زماني و نه توسط هيچ کسي اين سطح از آموزه ها گفته نشود. به قول خودتان آموز ه= اي قرآن تذکري بر فطريات است و عقلاني. داشتن يک عقل انساني سالم مي تونند همه اي= ن ها بيان کند. حالا در آن زمان و در آن مکان نه در مکان و زمان ديگري. چه بسا فلسفه نجات بخش فکر بشري از سوي امثال سقراط و افلاطون و ارسطو قرن ها قبل از محمد ب= وده است. نقل هاي ديني هم مانند حوادث تاريخيست که قطعيت در حقيقت داشتن همه جزئيات ندارند. شايد افراد زيادي آن را نقل کنند؛ ولي خودتان مستحضريد اختلاف قرائات = در قرآن مسئله ايست جدي در تحريف قرآن. مواردي از جمله اينکه قرائات قرآن با متن وحياني متفاوت است با عقل جور نمي آيد.

عرض مي کنم:

اولاً، هر واقعه تاريخي نظير تحدي پيامبر اسلام(ص) بايد در همان فضا و بستر وقوعش مطا= لعه شود تا حقيقت آن مکشوف گردد. حضرت محمد(ص) مجموعه هايي از سخنان را به نام سوره هاي قرآن آورده بود که نه از کسي آموخته و نه از ذهن خودش تراوش کرده بود؛ بلک= ه از غيب به او القاء شده بود. تحدي آن حضرت چنين بود که اگر ادعا مي کنيد، خو= د من اين سوره ها را بافته ام، شما نيز چنين کنيد؛ يعني بدون اين که از کسي آموخته باشيد و نيز بدون اين که از ذهن خودتان ترواش کرده باشد، سخني مانند سخن من در= حد ده سوره يا حتي يک سوره بياوريد؛ چنان که در قرآن آمده است:

«أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ * فَإِلَّمْ يَسْتَجيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ= وَ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (هود، 13-14)؛ يا مى‏گويند: "اين [قرآن‏] را به دروغ ساخته است." بگو: "اگر راست مى‏گوييد، ده سوره برساخته‏شده مانند آن بياوريد و غير از خدا هر كه را مى‏توا= نيد فرا خوانيد." پس اگر شما را اجابت نكردند، بدانيد كه آنچه نازل شده است به علم خداست، و اينكه معبودى جز او نيست. پس آيا شما گردن مى‏نهيد؟»

اين تحدي در سراسر تاريخ جاري است. هيچ کسي نمي تواند سخني بگوييد که نه از ديگري آموخته و نه از ذهن خودش ترواش کرده، جز اين که از غيب به او رسيده باشد.

بنابراين، اعجاز قرآن به خارق العاده بودن نحوه دريافت آن بود. کسي سخناني را بر مردم مي خواند که آن سخنان را نه از ديگران آموخته بود و نه ساخته خودش بود؛ بلکه از ماوراء به او القاء شده بود؛ چنان که در قرآن آمده است:

«وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمينِكَ إِذ= اً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ * بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ في‏ صُدُورِ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلاَّ الظَّالِمُونَ (عنکبوت، 48-49)؛ و تو هيچ كتابى را پيش از اين نمى‏خواندى و با دست [راست‏] خود [كتابى= ‏] نمى‏نوشتى، و گر نه باطل‏انديشان قطعاً به شك مى‏افتادند. بلكه [قرآن‏] آياتى = روشن در سينه‏هاى كسانى است كه علم [الهى‏] يافته‏اند، و جز ستمگران منكر آيات ما نمى‏شوند.»

نيز آمده است:

«وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِ= تابُ وَ لاَ الْإيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّكَ لَتَهْدي إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (شوري، 52)؛ و همين گون= ه، روحى از امر خودمان به سوى تو وحى كرديم. تو نمى‏دانستى كتاب چيست و نه ايمان [كدام است؟] ولى آن را نورى گردانيديم كه هر كه از بندگان خود را بخواهيم به و= سيله آن راه مى‏نماييم، و به راستى كه تو به خوبى به راه راست هدايت مى‏كنى.»

ثانياً، فطري بودن آموزه هاي قرآن هرگز مستلزم اين نيست که کسي بتواند بدون فراگيري از ديگران و نيز بدون تکيه بر داشته هاي ذهني خود سخني بگويد، مگر اين که از غيب = به او برسد. قرآن خودِ فطرت نيست؛ بلکه آموزه هايش موافق فطرت است. به اين ترتيب،= با تکيه بر عقل چه فردي يا جمعي نمي توان با قرآن تحدي کرد؛ چون شرط تحدي قرآن اس= ت که سخن ارايه شده، از طريق آموختن از ديگران يا تأملات شخصي نباشد.

ثالثاً، چنان که گفته شد، شرط تحدي قرآن اين است که معارضه کننده، سخني را که مي گويد،= نه از کسي آموخته و نه از ذهن خودش تراوش کرده باشد. بنابراين اگر کساني بيايند و= با فراگيري از ديگران يا تأملات شخصي سخني بگويد که در پاره اي از اجزاء و جزئيات بهتر از قرآن باشد، نافي اعجاز قرآن نخواهند بود. آنچه که کساني مانند سقراط و افلاطون گفته اند، از دو حال بيرون نبوده است: يا از ديگران آموخته اند و يا ح= اصل تأملات و مطالعات خودشان بوده است؛ بنابراين سخنان آنان مصداق معجزه نخواهد بو= د.

البته امور خارق العاده اي که بدون تعلّم و تأمّل بوده باشد، اختصاص به انبياء ندارد. برخي از افراد عادي نيز از امور خارق العاده برخوردار مي شوند که از آن به «کر= امت» تعبير مي کنند. تفاوت خوارق عادات انبياء با ديگران اين بوده است که آنان آنها= را نشانه نبوت برمي شمردند؛ اما ديگران چنين ادعايي ندارند.

رابعاً، در نقل هاي ديني هرگز سخن در اين نيست که بايد به هر روايت و نقلي اعتماد شود.= بي شک پاره اي از روايات ديني مجعول و يا محرّف اند و بايد کنار نهاده شوند و يا = شکل اصيل آنها بازشناسي گردد و آنگاه مورد بهره برداري واقع شوند.

خامساً، هرگز در قرآن تحريفي که اعتبار و شأن هدايت کنندگي آن را زايل سازد، رخ نداده = است. تمام مواردي که در زمينه قرائات قرآن نقل شده، تأثيري در معناي آيات ندارند؛ ز= يرا قرائات قرآن شأني بيش از روايات ندارند. ترديدي نمي توان داشت که قرآن معيار ارزيابي روايات اند؛ چون قرآن به نحو متواتر نقل شده است؛ اما روايات به نحو آ= حاد. به همين جهت، هر روايتي بر قرآن عرضه مي شود. چنانچه با قرآن مخالفت داشت، مرد= ود تلقي مي گردد. قرائات نيز همين گونه اند. سياق آيات به گونه اي است که هر گونه روايت و قرائتي را بر نمي تابد. حداکثر نقشي که يک قرائت ايفا مي کند، اين است= که يک لفظ را ذووجوه مي سازد؛ اما نظر به سياق آن لفظ، تعيين خواهد کرد که کدام و= جه مي تواند صحيح باشد. بنابراين اختلاف قرائات هيچ زياني به اعتبار قرآن نمي رسا= ند.

------=_NextPart_01CD91D4.1BC741B0 Content-Location: file:///C:/298A9229/shobahaat-qurani.files/themedata.thmx Content-Transfer-Encoding: base64 Content-Type: application/vnd.ms-officetheme UEsDBBQABgAIAAAAIQDp3g+//wAAABwCAAATAAAAW0NvbnRlbnRfVHlwZXNdLnhtbKyRy07DMBBF 90j8g+UtSpyyQAgl6YLHjseifMDImSQWydiyp1X790zSVEKoIBZsLNkz954743K9Hwe1w5icp0qv 8kIrJOsbR12l3zdP2a1WiYEaGDxhpQ+Y9Lq+vCg3h4BJiZpSpXvmcGdMsj2OkHIfkKTS+jgCyzV2 JoD9gA7NdVHcGOuJkTjjyUPX5QO2sB1YPe7l+Zgk4pC0uj82TqxKQwiDs8CS1Oyo+UbJFkIuyrkn 9S6kK4mhzVnCVPkZsOheZTXRNajeIPILjBLDsAyJX89nIBkt5r87nons29ZZbLzdjrKOfDZezE7B /xRg9T/oE9PMf1t/AgAA//8DAFBLAwQUAAYACAAAACEApdan58AAAAA2AQAACwAAAF9yZWxzLy5y ZWxzhI/PasMwDIfvhb2D0X1R0sMYJXYvpZBDL6N9AOEof2giG9sb69tPxwYKuwiEpO/3qT3+rov5 4ZTnIBaaqgbD4kM/y2jhdj2/f4LJhaSnJQhbeHCGo3vbtV+8UNGjPM0xG6VItjCVEg+I2U+8Uq5C ZNHJENJKRds0YiR/p5FxX9cfmJ4Z4DZM0/UWUtc3YK6PqMn/s8MwzJ5PwX+vLOVFBG43lExp5GKh qC/jU72QqGWq1B7Qtbj51v0BAAD//wMAUEsDBBQABgAIAAAAIQBreZYWgwAAAIoAAAAcAAAAdGhl bWUvdGhlbWUvdGhlbWVNYW5hZ2VyLnhtbAzMTQrDIBBA4X2hd5DZN2O7KEVissuuu/YAQ5waQceg 0p/b1+XjgzfO3xTVm0sNWSycBw2KZc0uiLfwfCynG6jaSBzFLGzhxxXm6XgYybSNE99JyHNRfSPV kIWttd0g1rUr1SHvLN1euSRqPYtHV+jT9yniResrJgoCOP0BAAD//wMAUEsDBBQABgAIAAAAIQDG 5ui4zwYAAMsbAAAWAAAAdGhlbWUvdGhlbWUvdGhlbWUxLnhtbOxZTW8bRRi+I/EfRntvEyd2Gkd1 qtixW2jTRrFb1ON4PfZOM7uzmhkn9Q1aAQcQEqIgDlTiVgEqbWmlXsr/cOAYKIIi9S/wzszueife kKSNoILm0Hpnn/f7Y96ZPX3mesjQFhGS8qjmlU7OeohEPu/RaFDzLndaJxY9JBWOepjxiNS8EZHe meU33ziNl1RAQoKAPpJLuOYFSsVLMzPSh2UsT/KYRPCuz0WIFTyKwUxP4G3gG7KZudnZhZkQ08hD EQ6B7fjx+MH4Lhr/sPP+zx/vfLDzIbrU71OfeMupoCYDaZGSesFnoq3FkJT63s5742/HD9BP34zv jB8Yot5mSUPlSDaYQFuY1TwQ3uPbHXJdeYhhqeBFzZs1f97M8ukZvJQQMbUPbY6uZf4SuoSgtzln ZIpBNxNaapWrp1Yz/gbA1DSu2Ww2mqWMnwFg3weTrS55nuXWYqme8syB7M9p3o3ZymzZxef4z0/p XK3X65VqootlakD2Z3kKvzi7UF6Zc/AGZPGVKXy5vtJoLDh4A7L4hSl861R1oeziDShgNNqcQuuA tloJ9wzS5+xcIXwR4IuzCXyCgmzI0kyL6PNIHZh0Ib7GRQuQmoJhRSOkRjHpYx9yvIHDrqBYS8JL BOfe2CVfTi1poUj6gsaq5r0dY6iXCb/nT+4+f/IQ7d54tHvj8e7Nm7s37llGDtU5HA3yVM/ufPrn 7XfRHw+/fnbr82K8zON//f6jX378rBgIdTRR5+kX9397dP/pl5/8/t2tAviKwN08vENDItFFso02 eAiGGa+4mpOuOBpFJ8A0T7ESDSSOsJZSwL+pAgd9cYRZEh1HjzpxPXhFQB8pAp4dXnMUbgdiqGiB 5PNB6ADXOGd1Lgq9cF7Lyrm5M4wGxcLFMI/bwHirSHYDR058m8MYOmmalo7hjYA4aq4zHCk8IBFR SL/jm4QUWHeVUseva9QXXPK+QlcpqmNa6JIO7TrZNCE6R0OIy6jIZoi345u1K6jOWZHVq2TLRUJV YFagfIcwx41n8VDhsIhlB4cs7/ALWAVFSrZHws/jmlJBpAeEcdTsESmLaC4JsDcX9PMYWldh2NfY KHSRQtHNIp4XMOd55CrfbAQ4jIuwbRoFeexbchNSFKN1rorga9ytEP0MccDRvuG+QokT7oO7wWU6 cFSaJIh+MxQFsTxLuJO/7RHrY2JaDXR3p1eHNPq7xs0odG4r4fgaN7TKp1/dLtD7VW3ZK7B7FdXM uT2Nej/c3vbc4KJHX/3uvIqH0TqBgpjeol4359fN2fvPN+f96vn4W/KkC0OD1rOInbjN/B0ePH73 KWNtNWLkgjQTuIRNqNeCRc3AHExJdi6LA/ipSxokObiBwIYGCa7eoSpoBziG6b3kaSYDmbAeSBRz CcdHs1zIW+PhBKDs4bOijyW2hUis1njPLs/r5fT0kbExWg3MWTcVNK8ZHFbY/KmEKdj2IsJKWqlD SysZ1Ux3dKRlJmsXm/M6uDwzDRYzb8J0g2AmAi8vwNWAFg2nHsxIT/vdxigNi4nCcYZIBrhHkhhp u6djVDJBSnNlyhBth00GfZQ8wGs5aVXN9iWkHSZIeXHlfcSl0XuZKKUZPIkScNtbjizKFyeL0HbN q1bmKh7ycVzz+nBghp9hDFGXeqDEbAB3Ur4SNu0PLGZT5ZNoVlPD3CIowWWI9fuUwU4fiIVUq1gG NjXMqyQFWKQlWf3nKuDW4zKgoBsdTov5RUiGf00L8KMbWtLvE1/lg51b0b6zj0kr5UNFRDvobaMu G4oNDOHXqQr29KiEew/TEfQD3NZpb5tXbnNOii5/R2Zwdh2zOMBJu9UlmlayhZuGlOlgnnLqgW2F uhvjjm6KKfljMiWfxv8zU/R+AtcQ8z0dAR9ukAVGulJqHhcq4NCF4oD6LQEThOkdkC1w4wuvIang Htv8L8iW/t/WnOVhyhpOk2qDDpCgsB+pQBCyDm3JZN8BzErJ3mVZsoSRyaicujK2anfJFmEd3QMX 9N7uoQBS3XSTpA0Y3N78c5+TCuoO9JCTrzenk2V7r62Bf3ryscUMRrl92Aw0qf8zFbPxYLKrWnpD nu69eUP0i8mYVU6rAoTltoJqUvYvqMIRt1rbsaYsnqukykEUpy2GxWwgiuEyCel/YP+jwmf2Q4je UDt8A3orgs8ZmhmkDWT1CTt4IN0g7WIXBie7aJNJs7KuTUYn7bV0sz7mSTeTu8fZWrPDxPuIzs6G M1ecU4vH6ezEw46v7dq+robI7i1RWOqnJxoTGPM1Lf+Ri3evQaBX4ePBkClpkgm+XAkMM3Tb1AEU v5VoSJf/AgAA//8DAFBLAwQUAAYACAAAACEADdGQn7YAAAAbAQAAJwAAAHRoZW1lL3RoZW1lL19y ZWxzL3RoZW1lTWFuYWdlci54bWwucmVsc4SPTQrCMBSE94J3CG9v07oQkSbdiNCt1AOE5DUNNj8k UeztDa4sCC6HYb6ZabuXnckTYzLeMWiqGgg66ZVxmsFtuOyOQFIWTonZO2SwYIKObzftFWeRSyhN JiRSKC4xmHIOJ0qTnNCKVPmArjijj1bkIqOmQci70Ej3dX2g8ZsBfMUkvWIQe9UAGZZQmv+z/Tga iWcvHxZd/lFBc9mFBSiixszgI5uqTATKW7q6xN8AAAD//wMAUEsBAi0AFAAGAAgAAAAhAOneD7// AAAAHAIAABMAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAAFtDb250ZW50X1R5cGVzXS54bWxQSwECLQAUAAYACAAA ACEApdan58AAAAA2AQAACwAAAAAAAAAAAAAAAAAwAQAAX3JlbHMvLnJlbHNQSwECLQAUAAYACAAA ACEAa3mWFoMAAACKAAAAHAAAAAAAAAAAAAAAAAAZAgAAdGhlbWUvdGhlbWUvdGhlbWVNYW5hZ2Vy LnhtbFBLAQItABQABgAIAAAAIQDG5ui4zwYAAMsbAAAWAAAAAAAAAAAAAAAAANYCAAB0aGVtZS90 aGVtZS90aGVtZTEueG1sUEsBAi0AFAAGAAgAAAAhAA3RkJ+2AAAAGwEAACcAAAAAAAAAAAAAAAAA 2QkAAHRoZW1lL3RoZW1lL19yZWxzL3RoZW1lTWFuYWdlci54bWwucmVsc1BLBQYAAAAABQAFAF0B AADUCgAAAAA= ------=_NextPart_01CD91D4.1BC741B0 Content-Location: file:///C:/298A9229/shobahaat-qurani.files/colorschememapping.xml Content-Transfer-Encoding: quoted-printable Content-Type: text/xml ------=_NextPart_01CD91D4.1BC741B0 Content-Location: file:///C:/298A9229/shobahaat-qurani.files/filelist.xml Content-Transfer-Encoding: quoted-printable Content-Type: text/xml; charset="utf-8" ------=_NextPart_01CD91D4.1BC741B0--